علی: سلام، من اومدم، عاطفه: علی تویی؟ سلام خسته نباشی، ...
علی: سلام، من اومدم
عاطفه:علی تویی؟ سلام خسته نباشی، چقدر دیر اومدی! موبایلت چرا خاموشه؟ نگرانت شدم
علی:اِ خاموشه، حتما شارژش تموم شده، وای… یه لیوان چایی بده که خیلی خسته ام
عاطفه:نمی خوای بگی کجا بودی؟
علی:تو چایی رو بده تا بگم…آخ … زانو درد گرفتم از بس تو این ترافیک ، کلاج ترمز کردم
عاطفه:بفرمایید، این هم چایی، حالا کجا بودی؟
علی:هیچ جا، تو ترافیک
عاطفه: تو ترافیک؟ تو نسبت به هر روز ، دقیقا یک ساعت و نیم دیرتر اومدی!
علی:آره،…آخ … اگه بدونی چی شده بود؟
عاطفه: چی شده بود؟
علی:از در شرکت ترافیک بود تا یک کم پایینتر از خیابون خودمون، سر همین خیابون خودمون، دو تا ماشین خورده بودن به هم، تمام عرض خیابون رو گرفته بودن، بعد نبودی عاطفه، دعوا، بزن بزن، لج هم کرده بودن ماشین هاشون را تکون نمی دادن تا افسر بیاد، باور کن یه دونه… یه دونه… ماشین از بغلشون رد می شد، دو طرف بزرگراه ترافیک بود!
عاطفه:وا ، چرا دو طرف؟ یه طرف تصادف شده بود که!
علی:همون دیگه، پس کی کارشناسی کنه؟ باور کن هر کی رد می شد، چه از این ور و چه از اون ور بزرگراه، قشنگ یه چند ثانیه ترمز می کردن و نگاه می کردن ، بعد پاشون رو می ذاشتن رو گاز و حرکت می کردن
عاطفه:وای… این قدر از این کار بدم میاد که نگو، یکی نیست بگه به شما ها چه دخلی داره، مگه شماها کارشناس راهنمایی رانندگی این؟
علی:همون دیگه ، هر ماشینی چند ثانیه ترمز کنه و به صحنه تصادف، نگاه کنه، آخرش می شه همین که بنده مسیر بیست دقیقه ای رو ، یک ساعت و نیم باید تو ترافیک باشم
عاطفه:وای ، آمبولانس، ماشین آتش نشانی، کسی که امتحان داره و عجله داره، کسی که منتظرشن؟ می گن از ماست که بر ماست، درسته که حجم ماشین تو تهرون زیاده و گذرگاه و پل و زیرگذر کمه، ولی واقعا بعضی وقتها ما خودمون باعث ترافیک می شیم
علی:آهان، الان همین دوتا آقا که تصادف کردن، خوب برادر من ، بزن کنار ، بذار ماشین ها رد بشن، به خدا مردم تو دنیا، آپولو هوا می کنن، ما مثل این عصر حجری ها باید سر یه تصادف ساده، بزنیم تو سر کله هم.
عاطفه: تازه خدا خیرش بده پلیس رو که همه رو مجبور کرده بیمه شخص ثالث داشته باشن،
علی:آفرین، تازه بیمه هم هستین، چرا دعوا می کنین؟ اِ کجا می ری؟ داشت صحبت می کردم ها
عاطفه:بذار برم واست میوه بیارم، خستگیت در بره
علی:آخیش… دستت درد نکنه، واقعا خونه محل آرامشه
عاطفه:بفرمایید همسرم، میوه نوش جان کنید، لطفا برای منم پوست بکنید
علی:چشم، تو چشمم ، رو چشمم، اصلا خود چشمم
عاطفه:خوب، داشتی می گفتی!
علی:آره، خلاصه دو طرف خیابون ترافیک بود، از ته دل امیدوارم که پلیس جفتشون رو، واسه این که ترافیک کردن، چنان جریمه ای کنه که حالشون جا بیاد، تازه قانون هم اینه که اگه تصادف کردین، باید ماشین را بزنین کنار، که ترافیک نشه
عاطفه:قانون؟ ای بابا ، این نشون می ده که قوانین، کنترل کننده آدم ها نیست
علی:یعنی چی؟
عاطفه:ببین، قانون خیلی راحت زیر پا گذاشته می شه، من می گم اگه هر کی خودش پلیش خودش باشه و اخلاق رو زیر پا نذاره، ما هیچ احتیاجی به قانون و پلیس و دعوا و این چیزا نداریم
علی:مگه می شه؟
عاطفه:آره چرا که نه، ببین اگه هر کسی از بچگی، اخلاق توش نهادینه بشه، حد و و مرز خودش رو بشناسه، این قدر جامعه امن می شه ، اینقدر ، این امنیت، تو جامعه نمود پیدا می کنه که ما احتیاج به وضع کننده قانون و مجری قانون و این جور چیزا نداریم.
علی:عاطفه خیلی قلمبه حرف زدی، یه کم زیر دیپلم حرف بزن، ما هم بفهمیم
عاطفه:آقای مهندس، من کجا قلمبه حرف زدم؟ می گم با حسن خلق و رعایت اخلاق ، امنیت تو جامعه ایجاد می شه، همین
علی:آهان ، این رو بگو
عاطفه:مثلا همین دو تا آقایی که باهم تصادف کردن، اگه تفکرشون این باشه که ماشین ، یه تیکه آهنه، تصادف هم پیش میاد، بیمه هم که هستن، طرف مقابل هم که مثل دوست یا برادر می مونه، پس دیگه دعوا نداره؟
علی: بعد اگه فکر کنن که الان مادر یا پدر خودشون تو آمبولانسیه که پشت سر اونها تو ترافیک مونده، سریع ماشین را می زنن کنار، تا آمبولانسه رد بشه
عاطفه:آفرین، اگه فکر کنن خونه خودشونه که تو آتیش داره می سوزه، سریع ماشین را می زنن کنار تا ماشین آتش نشانی رد بشه
علی: درسته، هیچ احتیاجی هم به قانون و پلیس و اینها نیست
عاطفه:این همونیه که من می گم، با رعایت اخلاق، امنیت در جامعه ایجاد می شه
یادداشت
بعضی روایت ها آنقدر شفاف و گویاست که همان بهتر که هیچ چیزی نگویم و فقط متن آن را بنویسم.
حضرت علی علیه السلام فرمودند: «لَوْ کُنّا لا نَرْجُو جَنَّهً وَلا نَخْشی نارا وَلا ثَوابا وَلا عِقابا لَکانَ یَنْبَغی لَنا اَنْ نُطالِبَ بِمَکارِمِ الاَْخْلاقِ فَاِنَّها مِمّا تَدُلُّ عَلَی سَبیلِ النَّجاحِ
میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج2، ص283.
اگر ما امیدی به بهشت و ترسی از دوزخ و انتظار ثواب و عقاب نمی داشتیم، شایسته بود به سراغ فضایل اخلاقی برویم؛ چرا که آنها راهنمای رستگاری هستند.
و در روایتی دیگر داریم:
جاءَ رَجُلٌ اِلی رَسُولِ اللّه ِ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ فَقالَ: یا رَسُولَ اللّه ِ ما الدّینُ؟ فَقالَ حُسْنُ الْخُلْقِ، ثُمَّ اَتاهُ عَنْ یَمینِهِ فَقالَ مَا الدّینُ فَقالَ حُسْنُ الُخُلْقِ ثُمَّ اَتاهُ مِنْ قِبَلِ شِمالِهِ فَقالَ: مَا الدّینُ فَالْتَفَتَ اِلَیْهِ وَقالَ: اَما تَفْقَهُ؟ الدّینُ هُوَ اَنْ لا تَغْضَبَ
ابی الحسین ورام، مجموعه ورّام، ج1، ص89.
مردی از جلوی روی رسول خدا نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! دین چیست؟
پس حضرت فرمود: اخلاق نیک
آنگاه از سمت راست حضرت آمد و پرسید: دین چیست؟
پس حضرت فرمود: خوش خلقی
آنگاه از سمت چپ آن حضرت آمد و دوباره سؤال کرد: دین چیست؟
این بار حضرت فرمود: نفهمیدی؟ دین، آن است که خشمناک نشوی.
و شاید همین یک روایت کافی باشد که:
إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ
مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 68، ص 382، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403ق.
بهراستی که من مبعوث شدم تا شرافتهای اخلاقی را کامل و تمام کنم [و به مردم بیاموزم]
راستی چقدر باید خجالت بکشیم؟
زینب عشقی