عاطفه:راستی علی ، دیدی سر در فروشگاهه ، چی نوشته بود؟
عاطفه:راستی علی ، دیدی سر در فروشگاهه ، چی نوشته بود؟
علی:نه کجاش؟
عاطفه: یه برگه روی تابلو زده بودن، خیلی جالب بود
علی:چی نوشته بود؟
عاطفه:نوشته بود: آیا می دانستید که جمله “این مکان توسط دوربین مدار بسته کنترل می شود” بیشتر از جمله “عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید”، تاثیر گذار است؟
علی:چه جالب ، یکبار دیگه بگو
عاطفه: نوشته بود: آیا می دانستید که جمله “این مکان توسط دوربین مدار بسته کنترل می شود” بیشتر از جمله “عالم محضر خداست، در محضر خدا گناه نکنید”، تاثیر گذار است؟
علی: راست می گه ها، آدم جلوی دوربین، حسابی دست و پاشو جمع می کنه
عاطفه:یادته هفته پیش رفته بودیم عروسی دختر عموت
علی:خوب
عاطفه:یه خانمه بود، موقع شام، دولپی داشت می خورد،اصلا نمی جوید ، می بلعید، باور کن قاشق را پر می کرد و می چپوند تو دهنش و با نوشابه پایین می داد، بعد یک هو دوربین فیلمبرداری ، رفت سر میز اونها تا فیلم بگیره، اگه بدونی ، مرده بودم از خنده، همچین یک لبخند ملیحی می زد و نوک قاشق را می زد تو غذا و با بی میلی می ذاشت دهنش، بعد که دوربین از جلوش رفت، دوباره مثل قحطی زده ها ، شروع کرد
علی:(خنده) هه هه هه چه باحال ، تصور کن هه هه هه، بقیه نگاش نمی کردن؟
عاطفه:نمی دونم، ولی برای من خیلی جالب بود که جلوی دوربین دست و پاشو جمع می کرد و یه جور دیگه رفتار می کرد
علی:می گم عاطی، ببین فرشته ها که فیلم ما رو هر روز می بینن چه هرهر خنده ای دارن، مثلا یارو خیلی شیک ، با کت و شلوار، کیف سامسونت، بوی عطر گرون،خیلی شیک و با کلاس غذا می خوره، بعد که تو اتاقش تنها می شه، زبونش رو در میاره و شروع می کنه ته کاسه ماستو لیس زدن، یا دستشو تا آرنج می کنه تو دماغش! هه هه هه، به خدا فرشته ها می میرن از خنده
عاطفه:اِه نگو دلم به هم خورد…
فردا بعد از ظهر
(علی پر انرژی و خندان است)
علی: عاطفه ، عاطفه کجایی؟
عاطفه:سلام تو اتاقم، پای کامپیوترم
علی:سلام باورت نمی شه امروز چی شد؟
عاطفه:یا ابالفضل چی شده؟
علی:خورسند را یادته، همون همکار (شعر گونه)بی ادب و بی هنرم، همه شرکت از دستش بی امان!
عاطفه:آره ، باز چی کار کرده؟
علی:شاخ در میاری، بهت بگم
عاطفه:خب بگو دیگه، دلم آب شد
علی:امروز از تلویزیون اومدن شرکت برای ضبط و مصاحبه و چه می دونم این چیزها، اگه بدونی خورسند چه کرد؟ اینقدر آرام و متین و قشنگ حرف زد که نگو، هر کی ندونه فکر می کنه این استادی ، پروفسوری، چیزیه، این قدر با کلاس رفتار کرد، هی این مجریه تیکه می انداخت و می خواست فضا را از این حالتهای خشک و جدی بیرون بیاره، ولی خورسند،،، همچین نگاه عاقل اندر سفیه می انداخت و اینقدر مراقب رفتار و کلامش بود که نگو، عین این، تو فیلما نشون می ده ، یارو صد سالشه، مثلا استاد استاداس، خیلی حالیشه ، باور کن عین اونها شده بود
عاطفه: وا ،خورسند جوشی؟ کسی که می گی اصلا مراقب رفتار و حرفاش نیست؟
علی: این قدر بعدش خندیدیم ، گفتیم اگه می دونستیم یه دوربین فیلمبرداری، این قدر رو حرکات و رفتارت تاثیر داره، خدایی بیست تا دوربین می خریدیم و تمام شرکت رو، دوربین باررون می کردیم، هه هه
عاطفه:عجبا، پس می تونه رو حرفاش کنترل داشته باشه و نداره؟
علی: بَه بازیگریه واسه خودش، بعدش که اونها رفتن ، باز شد همون خورسند آتیشی خودمون
عاطفه: وا (خنده) چه فیلمیه
علی:اگه بدونی بعدش بچه ها چی کار کردن، هی می خواستن زنگ بزنن به تلویزیون، بگن کلا بیان تو شرکت ما کار کنن، به مجریه زنگ بزنن، بگن استخدامت می کنیم با ده برابر حقوق ، فقط بیا با دوربینت کنار خورسند بشین، خنده بازی شد که بیا ببین
عاطفه:خورسند چی کار می کرد؟
علی:هیچی ، ساکت نشسته بود، فکر کنم تو دلش می گفت بعدا حساب همتون را می رسم
عاطفه: شاید هم داشت فکر می کرد
علی:فکر می کرد؟ به چی؟
عاطفه:وقتی رفتارهای شما را دید، شاید داشته تو دلش تصمیم می گرفته که از این به بعد، یه جور دیگه باشه، مثلا ، همیشه فکر کنه که جلوی دوربینه، یا جلوی یه آدم بزرگ و متشخصه
علی:جالبه
عاطفه:آره عزیزم، ببین چقدر رفتار آدم ها جالب می شه ، اگه همه تصور کنن که یکی داره نگاشون می کنه و ازشون فیلم می گیره
علی:آره دنیای جالبی می شه، همه با کلاس، محترم…
یادداشت1
بچه که بودم وقتی مادر بزرگم بهم گفت که مواظب کارام باشم، چون دو تا فرشته روی شونه هام نشستن و همه کارام را می نویسن، اولش باور نکردم، پیش خودم می گفتم چجوری تند تند می نویسن؟ جا نمی مونن؟ چون خودم تو دیکته همیشه جا می موندم، بعد که از بابام پرسیدم، گفت: نوشتنشون مثل فیلم گرفتنه، انگار تو همیشه، جلوی دوربین فیلمبرداری هستی، اونها همه کارهات رو ضبط می کنن.
با سادگی پرسیدم: برای چی فیلم می گیرن؟
گفت: برای اینکه مواظب خودت باشی و یه وقت خدای نکرده ،کار بد نکنی.
گفتم: کی فیلم منو پخش می کنن؟
گفت:روز قیامت.
بعد دست رو سرم کشید و گفت: خدا همیشه داره نگات می کنه، کاری نکنی که ناراحت بشه ها.
یادمه تا مدتها مراقب کارام بودم، خیلی خوب و مرتب شده بودم، پیش خودم می گفتم: اگه تو مدرسه یا خونه کار بدی کنم ، روز قیامت که فیلمم رو نشون می دن، خانم معلمم چی می گه؟ دوستام؟ مامانم چی می گه؟ بقیه آدم ها چی می گن؟ حتی اتاقم رو هم جمع و جور می کردم و می گفتم جلوی خدا زشته، آبروم جلوی فرشته ها می ره، آخه اونها دارن منو نگاه می کنن…
یادداشت 2
منتظر اتوبوس وایستاده بودم، خیلی هم دیرم شده بود، از شدت استرس اصلا نمی تونستم بشینم، گفتم پاشم تا اتوبوس بیاد ،یک کم قدم بزنم، بلکه از شدت استرسم کم بشه، برای اینکه ذهنم را مشغول کنم ، شروع کردم تابلوهای روی دیوارها را خواندن، تبلیغات، تبلیغات و تبلیغات.
اِ یک هو دیدم رو دیوار روبه رویی چند تا آیه قرآن نوشته، رو اولیش نوشته بود:
“آیا آنها گمان می کنند که ما، راز و سخنان در گوشیشان را نمی شنویم؟”
“چرا می شنویم و فرستادگان ما نزد آنها حاضرند و اعمالشان را می نویسند.”
سوره مبارکه زخرف ، آیه 80
زینب عشقی