اوست آن که آفرید از آب، بشری را، پس قرار داد برای او نسبی و پیوندی....
قرآن و زندگی، قسمت سی و چهارم:
بشر
«اوست آن که آفرید از آب، بشری را، پس قرار داد برای او نسبی و پیوندی را» (هو الذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً)1 بشر، به معنای پوسته ظاهری آدمی و مخلوقی خاص و تیره ای از موجودات است که خصوصیات ویژه ای دارد و از آب و خاک آفریده شده و سپس دارای ویژگیهایی گشته و این موجود بيولوژيك، به موجودى ايئولوژيك تبدیل شده و از میان مخلوقات، بشر نامیده شده است. (بل أنتم بشر ممن خلق)2
واژه بشر، ۳ بار در قرآن به کار رفته و همه جا اشاره به این مخلوق خاص الاهی دارد: «آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: همانا من آفریننده بشری از گِل هستم؛ پس همین که او را نظام بخشیدم و از روح خود در او دمیدم، سجده کنان برای او به خاک افتید. پس فرشتگان همه باهم سجده کردند، مگر ابلیس که تکبّر ورزید و از کافران بود»3 و نیز فرمود: «یاد کن آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: «همانا من آفریننده بشری هستم از گِلی خشکِ سیاه و بوگرفته»4
در قرآن از خاک و آب به عنوان عناصر خلقت بشر یاد شده که کاملاً متفاوت با سایر مخلوقات است. از مجموع کاربردهای واژه «ماء» و «تراب» درباره بشر و موجودات دیگر مستفاد می شود که بشر هیچ گونه قرابتی با موجودات دیگر ندارد و از آغاز برای منظور دیگری آفریده شده است. مرحله دوم خلقت بشر، آمیختن «خاک» و «آب» در یکدیگر است (گل) که در قرآن از آن به «طين لازب» و «حماً مسنون» تعبیر شده است و این دو تعبیر، به یک مرحله اشاره دارند. ولی «طين لازب» یک صفت واقعی را بیان میکند و از ویژگیهای این خمیره سخن میگوید، اما «حمأ مسنون» قضاوت ارزشی قرآن است درباره این خمیره.
مرحله بعدی تبدیل این گل چسبنده یا لجن بدبوی، به «صلصال» است. «صلصال» مرحله ای است که بشریت به آدمیت تبدیل میشود و با دمیده شدن روح خدا در او آغاز میگردد. از نظر ایدئولوژیکی روح خدا فقط زمانی در این موجود دمیده می شود که از مرحله «حمأ مسنون» بگذرد و به مرحله صلصالی برسد و با دمیدن این روح خلقت بشر تکمیل گردد.
آدمی را نسبت به فضایل، کمالات و استعدادهای درونی اش، انسان و نسبت به جسد، ظاهر بدن و شکل ظاهرش، بشر می گویند. کافران بهانه میگرفتند که چون پیامبران قیافه و شکل بشری مثل آنها دارند و غذا میخورند و آب مینوشند، نمی توانند رسول خدا باشند: «این، جز بشری مثل شما نیست. از هرچه میخورید، میخورد و از هرچه مینوشید، مینوشد! اگر از بشری مثل خود اطاعت کنید، از زیانکاران هستید»؛5
در حالی که رسول خدا باید همانند خود افراد باشد که بتواند با آنها ارتباط برقرار کند و مأنوس شود و مطالب الاهی را به آنها تفهیم نماید. این است که درباره پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هم، در قرآن ویژگی بشر بودن ذکر شده با این تفاوت که او بشری است که به او وحی شده است: «بگو من فقط بشری هستیم مثل شما، امتیازم این است که به من وحی میشود.» (قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُم يُوحَى إِلى)6 اصولاً خداوند از طریق وحی است که با رسولان خود سخن میگوید، تا آنها این وحی را به سایر بشرها برسانند (وما كان لبشر أن يكلمه الله الا وحياً)7
ویژگیهای بشری در رسولان الاهی، موجب میشود که افراد بتوانند آنها را در اخلاق و منش و کمالات و فضائل، الگوی زندگی خویش قرار دهند؛ بشر با ویژگیهای خاص خود نمی تواند از فرشته یا جن که به گونه دیگری زندگی میکند، الگو بگیرد.
امیرمؤمنان (علیه السلام) درباره پیامبراکرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: «از پیامبر پاک و پاکیزه ات پیروی کن، زیرا راه و رسمش اسوه ای است برای آن کس که بخواهد تأسی جوید و انتسابی است عالی، برای کسی که بخواهد منتسب گردد. محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسی است که از پیامبرش سرمشق گیرد و قدم جای قدم او گذارد. او بیش از حداقل نیاز از متاع دنیا استفاده نکرد و به آن تمایلی نشان نداد. پهلویش از همه لاغرتر و شکمش از همه گرسنه تر بود. دنیا به وی عرضه شد اما از پذیرفتن آن امتناع ورزید. او روی زمین بدون فرش می نشست و غذا می خورد و با تواضع همچون بردگان جلوس میکرد، با دست خویش کفش و لباسش را وصله میکرد، بر مرکب برهنه سوار میشد و حتی کسی را پشت سر خویش سوار مینمود. پرده ای را بر در اتاقش دید که در آن تصویرهایی بود، همسرش را صدا زد و گفت: «آن را از نظرم پنهان کن که هرگاه چشمم به آن می افتد به یاد دنیا و زرق و برقش می افتم».8
حتی مرگ نیز برای پیامبران عادی است و مثل سایر بشرها می میرند: «برای هیچ بشری قبل از تو جاودانگی قرار ندادیم؛ آیا اگر تو از دنیا بروی آنها جاودان می مانند؟!».9
ملأ و مترف
به گزارش قرآن، دو گروه از مردم هماره با پیامبران مخالفت نموده و سدّ راه آنها بوده اند؛ اول سرکردگان و بزرگان قوم که شهرت چشم پرکن دارند (ملا) و دوم اشراف و غوطه وران در عیش و عشرت و ثروت (مترفین): «ما هیچ رسولی را برای تبلیغ به جامعه ای نفرستادیم، مگر اینکه مترفین آن جامعه گفتند: ما به آن رسالتی که شما برای آن فرستاده شده اید کفر می ورزیم»10 و نیز «بزرگان و سرکردگان قوم او که کفر ورزیدند و دیدار قیامت را تکذیب نمودند و ما آنان را در دنیا در ناز و نعمت قرار داده بودیم (در پاسخ رسولشان به مردم) گفتند: این، جز انسانی مثل شما نیست، از هرچه میخورید، میخورد و از هرچه می نوشید مینوشد!»11
بدین ترتیب و با این بهانه که آنها هم مثل ما بشرند، هم خودشان ایمان نمی آوردند و هم مانع ایمان دیگر طبقات مردم میشدند. اینان بودند که فطرت های پاک آدمیان را آلوده نموده، جز لذت و مقام در این دنیا هدفی نداشتند و موجب آزار مؤمنان میشدند. پیامبران الهی هر اندازه که میتوانستند این دو گروه از مردم را تبلیغ، ارشاد و موعظه نموده، آنان را آگاه می ساختند و سپس آنان را از عواقب هوی پرستی و ستمکاری برحذر می داشتند و عملاً جلو انحرافاتشان را میگرفتند، اما هنگامی که از آنها ناامید میشدند، آنان را به حال خود میگذاشتند تا نتایج کردارشان را مثل قوم نوح و عاد و ثمود و فرعون ببینند.
خداوند نیز پس از اتمام حجت، جزای اعمال آنها را از همین دنیا آغاز می نمود: «و چه بسا اجتماعاتی را هلاک کردیم که ستمکار بودند و پس از آنان گروه های دیگری را به وجود آوردیم. آن هلاک شدگان هنگامی که عذاب ما را احساس کردند، فوراً پا به فرار گذاشتند به آنها گفتیم کجا فرار میکنید! نگریزید و برگردید به همان جایگاهی که در آنجا در کامکاری و عشرت، غوطه ور بودید»12 و نیز «هنگامی که بخواهیم اجتماعی را هلاك کنیم، به مترفین آنها امارت دهیم و آنها منحرف می شوند و در آن جامعه فسق میورزند، در نتیجه تهدید ما درباره آنان تثبیت میشود و عذاب ما بر آنها فرود آمده، هلاک شان میکنیم».13
در آسیب شناسی رفتارهای این دو گروه به عامل دنیاگرایی چه در شکل علاقه به حفظ موقعیت سروری و قدرت و چه اشرافی گری و لذت میرسیم. داشتن موقعیت و ثروت، غروری در این مردم ایجاد میکند که خود را برتر از دیگران پنداشته و حاضر به شنیدن سخن کسانی که در طبقه آنها نیستند، نمیشوند و چون با تعالیم وحی باید زندگی سالمی داشته باشند و ثروت خود را در اختیار دیگران نیز قرار دهند، از پذیرش دین، سرپیچی مینمایند. غالباً پادشاهان، جباران و ثروتمندان مستکبر و خودخواه، مست و مغرورِ نعمت شده و طغیان میکنند و میبینند که با تعالیم انبیاء به دوران خودکامگی شان پایان داده میشود و منافع نامشروعشان به خطر می افتد و مستضعفان از چنگال آنها رهایی می یابند؛ به همین دلیل با انواع حیله ها و بهانه ها، به تخدیر و تحمیق مردم میپردازند. امروز نیز همین وضع است و این دو طبقه بزرگ ترین جبهه را در مقابل دین و دین داران دارند.
مترفین، با تکاثر اموالی فراهم می آورند و از آن، در راه خدا انفاق نمیکنند. بلکه آنها را ذخیره میسازند. قرآن کریم صاحبان چنین ثروتهایی را به عذاب مژده میدهد.14 ثروت نامشروع، هر سرمایه ای است که از غیر راه حلال به دست آید. قرآن، نه «طیبات» را تحریم میکند، نه زندگی اترافی و تکاثری را که «تعدّی» و تجاوز از حد است، را جایز می شمارد. «اعتداء» با «حلال» بودن سازگاری ندارد. قرآن میگوید از مال مشروع و حلال استفاده کنید. اتراف و تکاثر، استفاده از اموال به صورت نامشروع است و از این رو، از آن نهی شده است. ممنوع بودن کسب درآمدهای غیر منطقی و افزون طلبانه، همه تحت یک عنوان کلی قرار داده شده و آن «اکل مال به باطل» است که به اتراف میانجامد و عواقب بدی دارد که آدمی را به انحطاط میکشاند. مردمی که چنین شوند، گوش به تعالیم انبیاء نمی سپارند و به سرنوشت ملأ و مترفین در امتهای سابق دچار میشوند.
منابع:
2 مائده: 18
3 ص: 71
4 حجر:15
5 مومنون: 33
6 کهف: 110
7 شوری: 51
8 نهج البلاغه: خطبه 160
9 انبیاء: 34
10 سباء: 34
11 مومنون: 33
12 انبیاء: 11 – 14
13 اسراء: 16
14 توبه: 34