هبوط آدم از بهشت در روز اول ماه ذی القعده بود و روز هشتم ذیحجه جبرئیل به نزد...
تعلیم اعمال حج بر آدم (علیه السلام)
هبوط آدم از بهشت در روز اول ماه ذی القعده بود و روز هشتم ذیحجه جبرئیل به نزد آدم آمد و گفت: برخیز؛ و او را از حرم بیرون برد و به او امر کرد که غسل کرده و احرام ببندد و کیفیت احرام و تلبیه را به او تعلیم نمود. بعد از بستن احرام، آدم (علیه السلام) را به مِنا برد و شب را در منا ماندند. هنگام صبح، او را به سوی عرفات بیرون برد و چون ظهر روز عرفه شد، امر کرد او را به قطع کردن تلبیه و غسل کردن و چون از نماز عصر فارغ شد، جبرئیل او را امر کرد که بایستد در عرفات و به او تعلیم نمود آن کلماتی را که تلقی نمود از پروردگارش، و آن کلمات این دعاست:
«سُبْحانَكَ اللّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءً وَظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَعْتَرَفْتُ بِذَنْبِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَنْتَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ، سُبْحانَكَ اللهُمَّ وَبِحَمْدِكَ لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءً وَظَلَمْتُ نَفْسِي وَاعْتَرَفْتُ بِذَنْبِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَنْتَ خَيْرُ الغافِرِينَ، سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ لا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ عَمِلْتُ سُوءً وَظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَعْتَرَفْتُ بِذَنْبِي فَاغْفِرْ لِي إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ»
آدم (علیه السلام) ایستاده و دستها را به سوی آسمان بلند کرده و تضرّع به درگاه خـــدا مینمود و میگریست؛ چون آفتاب فرو رفت، جبرئیل او را برگرداند به مشعر و شب را در آنجا ماند. چون صبح شد، ایستاد بر کوه مشعرالحرام و خدا را به کلماتی خواند و خدا توبه اش را قبول کرد. پس از آن جبرئیل او را به منا آورد و امر کرد به او که موی سرش را بتراشد؛ آنگاه او را برگرداند به سوی مکّه؛
چون به نزد جمره اوُلی رسید، شیطان بر سر راه او آمد و گفت: ای آدم! اراده کجا داری؟ پس جبرئیل به آدم (علیه السلام) امر کرد که هفت سنگ بر او بیندازد و با هر سنگی، الله اکبر بگوید. چون چنین کرد، شیطان رفت؛ و نزد جمره ثانیه باز بر سر راه آدم آمد، پس جبرئیل گفت: که باز او را به هفت سنگ بزن و او را به هفت سنگ زد و با هر سنگ، الله اکبر گفت و شیطان رفت و باز نزد جمره ثالثه پیدا شد، و به امر جبرئیل هفت سنگ دیگر به سوی او انداخت و با هر سنگ، الله اکبر گفت. پس شیطان رفت و جبرئیل گفت: بعد از این هرگز او را نخواهی دید.
پس جبرئیل آدم را بسوی کعبه آورد و امر کرد که هفت شوط طواف کند. سپس به او گفت: خدا توبه تو را قبول کرد و زنت بر تو حلال شد. هنگامی که آدم حجش را تمام کرد، ملائکه او را در «ابطح» ملاقات کردند و گفتند: ای آدم! حج تو مقبول باد؛ بدرستی که ما دو هزار سال پیش از تو، حج این خانه کرده ایم.1
در حدیث دیگر فرمودند: چون حضرت آدم (علیه السلام) کعبه را بنا کرد و آن خانه محترم را طواف نمود، گفت: برای هر عمل کننده ای مزدی هست و من عمل کرده ام. پس وحی رسید به او که: ای آدم! بخواه از ما؛ گفت: خداوندا! گناه مرا بیامرز؛ به او وحی رسید که: آمرزیده شدی ای آدم! گفت: ذرّیّه مرا نیز بعد از من بیامرز؛ وحی رسید به او که: ای آدم! هر که از ایشان اقرار به گناه خود کند، چنانچه تو کردی، می آمرزم او را.2
فرزندان ایشان
چون مدتی گذشت حضرت حوّاء از شوهر مکرم خود حامله گردید و جفت زایید؛ یک پسر که قابیل نامیده شد و يك دختر که نامش اقلیما شد و در مرتبه دوم باز حامله شده و جفت زائید که پسرش هابیل و دخترش لبوذا متولد شدند و هم چنین در هر مرتبه وضع حمل، يك پسر و یک دختر زائید؛ آنچه از تعداد ایشان در روایات آورده شده از هفتاد تا پانصد مرتبه زایمان بوده است.
سوالی که در اینجا ایجاد می شود، در چگونگی ازدواج فرزندان حضرت آدم ( علیه السلام) است. چرا که ایشان خواهر و برادر بوده و چطور نسل بنی آدم از آنها پدیدار گشته است؟ در پاسخ به این مسئله به روایات معصومین (علیهم السلام) مراجعه و چند مورد را در اینجا متذکر می شویم.
به سند معتبر از زراره نقل شده که از حضرت صادق (علیه السلام) از نحوه به هم رسیدن نسل، از ذرّیه حضرت آدم (علیه السلام) سوال کردند و ایشان فرمودند: برای حضرت آدم (علیه السلام) هفتاد شکم متولد شد و در هر بار زایمان، یک پسر و یک دختر به دنیا آمد؛ تا آنکه هابیل کشته شد. (به این مسئله پرداخته خواهد شد) آدم بر هابیل جزع نمود. جزعی که او را سالیان دراز از مقاربت با حوّاء باز داشت.
بعد از این، هنگامی که جزع او تسکین یافت، حق تعالی «شیث» را به او بخشید. در تولد شیث، جفتی با او نبود. نام شیث «هبة الله» بود و او اول وصیّی بود از آدمیان در زمین، که به او وصیت کردند؛ بعد از شیث، «یافث» متولد شد. او نیز در تولد تنها بود و با او جفتی نبود. هنگامی که هر دو بالغ شدند و خدای تعالی خواست که نسل آدم (علیه السلام) زیاد شود، بعد از عصر روز پنجشنبه ای، حوریه ای را از بهشت فرستاد که نامش «نزله» بود و خدا به آدم (علیه السلام) امر کرد که او را به شیث تزویج نماید.
بعد از عصر روز دیگر، خدای تعالی حوریهی دیگری از بهشت نازل کرد که نامش «منزله» بود، و خدا به آدم (علیه السلام) وحی کرد که او را به یافث تزویج نماید و آدم اطاعت نمود. برای شیث پسری به دنیا آمد و برای یافث دختری و زمانی که هر دو بالغ شدند، حق تعالی امر کرد به آدم (علیه السلام) که دختر یافث را به پسر شیث تزویج نماید و او چنین کرد. پس برگزیدگان از پیغمبران و مرسلان از نسل ایشان متولد شدند.3
در روایتی دیگر از امام محمد باقر (علیه السلام) در این باره نقل شده است که فرمودند: حق تعالی حوریهای از بهشت به سوی آدم (علیه السلام) فرستاد. پس او را به یکی از پسرهایش تزویج نمود و به پسر دیگر زنی از جن را تزویج نمود و هر دو با هم فرزند آوردند. پس آنچه در مردم از جمال و نیکی خلق هست از حوریه است و آنچه در ایشان از بدی خلق هست از دختر جن است؛ و آن حضرت این را که آدم دخترانش را به پسرانش تزویج نموده باشد را انکار نمود.4
در جایی دیگر نقل شده که امام باقر (علیه السلام) پرسیدند که: مردم درباره تزویج فرزندان آدم چه میگویند؟ راوی گفت: میگویند حوّا در هر شکم برای آدم پسری و دختری می آورد، پس هر پسری را به دختری که از شکم دیگر بود تزویج می نمود. حضرت فرمود که: چنین نبود؛ هنگامی «هبة الله» متولد شد و بالغ گردید، از خدای متعال خواست که به او همسری بدهد؛ پس خدا حوریه ای از بهشت برای او فرستاد و آدم به او تزویج نمود. از آن حوریه، چهار پسر متولد شد.
برای آدم پسر دیگری متولد گردید و چون بزرگ شد، دختری از اولاد جنّ را خواست و چهار دختر برای او متولد شد. پس پسران شیث، این دختران را خواستند. هر حسن و جمالی که در میان اولاد آدم هست از جهت حوریه است و هر حلمی که هست از جهت آدم است و هر سبکی و سفاهتی که هست از جهت جنّ می باشد. پس چون فرزندان به دنیا آمدند، حوریه به آسمان رفت.5
تقدیم قربانی برای خدا
حضرت آدم (علیه السلام) هابیل را به واسطۀ کمالاتی که داشت بسیار دوست می داشت و از علوم الهی خود به او تعلیم فرموده و اسم اعظم الهی را به او آموخته و بعضی از مختصات نبوت را به او داده بود. به این جهت، حسد بر قابیل غلبه نموده و پدر را مورد عتاب و ملامت غضب آمیز خود قرار می داد. هر قدر پدر او را نصیحت نموده و اعتذار می نمود که امر وصایت و خلافت با خدا است و حق تعالی امر فرموده که او را برای علم و وصایت اختیار نمایم، قابیل قانع نمی شد.
تا آنکه آدم (علیه السلام) به هر دو پسر امر نمود که در محل معینی، هر يك از آنها چیزی بعنوان هدیه و تحفه برای حق تعالی، از مال خود بگذارند که قربانیای باشد برای خدا؛ قربانی هر کدام که قبول شود، او خلیفه و جانشین پدر باشد. علامت قبول قربانی هم آن است که آتشی از آسمان بیاید و او را بسوزاند.
چون هابیل گوسفندان زیادی داشت، يك گوسفند فربه و خوب از آنها انتخاب نموده و در محل قربانی قرار داد و قابیل چون زراعت کار بود برای قربانی خود، مقداری گندم در آن محل گذاشت؛ ولی گندمی فاسد و بسیار بد. تا آنکه ساعت معین شده آتشی از آسمان آمده و گوسفند هابیل را قبول و نابود نمود و گندم قابیل را متعرض نشده و قبول نکرد. در قرآن کریم نیز به آن اشاره فرموده: « وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ»6.
باز قابیل قانع نشد، بلکه حسد و غضب او بر برادرش شدت گرفت و او را تهدید به کشتن نمود و هر چه هابیل او را نصیحت نمود که من در این امر تقصیری ندارم و خدا خواسته و اگر تو قصد قتل مرا بكنى، من به تو اهانت نخواهم نمود و خیال کشتن تو را نخواهم کرد و من از خدا ترس دارم؛ ابدا این نصایح در آن ملعون مفید نشد؛ «قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ»7.
حسدی که برادر را کشت
از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) منقول است که: «... هنگامی که قربانی قابیل قبول نشد، پس کمر به قتل هابیل بست؛ تا آنکه روزی او را در بیابان دید که سر را روی سنگی نهاده و خوابیده بود. پس به تعليم ابليس، سنگ بزرگی برداشته و به شدت بر سر برادرش زد. به حدّي که سر آن مظلوم بین دو سنگ، نرم شد. «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ»8.
چون او را کشت، نمی دانست که با بدن بی جان او چه کند. پس دو کلاغ آمدند و بر یکدیگر زدند تا آنکه یکی از آنها دیگری را کشت. پس آن که زنده بود زمین را به چنگال خود گود کرد و آن کلاغ کشته را دفن کرد. پس قابیل نیز گودالی کَند و هابیل را دفن کرد و این سنتی شد که مردگان را دفن کنند. سپس قابیل برگشت به سوی پدرش و چون آدم، هابیل را با او ندید پرسید که: پسرم را کجا گذاشتی؟ قابیل گفت: مرا نفرستاده بودی که او را نگاهبانی و محافظت نمایم.
آدم (علیه السلام) در دل خود، آنچه او کرده بود را یافت. به او گفت: بیا به آنجا که قربانی بردید، برویم. چون به محل قربان رسیدند، بر آدم آشکار شد که هابیل کشته شده است. پس لعنت کرد زمینی را که خون هابیل را قبول کرده بود و خدا به آدم امر کرد که قابیل را لعنت کند و از آسمان ندائی به قابیل رسید که: ملعون شدی چنانچه برادر خود را کشتی!
پس از آن، قابیل ملعون به طرف بیابان یمن فرار کرد و آنجا آتشکدهای بنا نمود و خود و ذرّیه اش آتش پرست شدند تا آنکه به جهنم واصل گشت.
چون حضرت آدم (علیه السلام) زمین را لعنت کرد که خون هابیل را خورد، دیگر زمین خون کسی را فرو نبرد. آدم برگشت و چهل شبانه روز بر هابیل گریست. چون جزعش بر او زیاد شد، شکایت کرد حال خود را به سوی خدای تعالی. پس خدا به او وحی نمود که: من به تو پسری میبخشم که جانشین هابیل باشد. پس از حوّا پسر پاکیزه مبارکی متولد شد و چون روز هفتم شد، خدا به او وحی نمود که: ای آدم این پسر هبهای (هدیهای) است از من برای تو؛ او را «هبة الله» بنام؛ پس آدم (علیه السلام) او را «هبة الله» نام گذاشت.9
منابع:
1 تفسیر قمی 1: 44
2 قصص الانبیاء راوندی: 48
3 علل الشرایع: 18
4 علل الشرایع: 103
5 تفسیر عیاشی 1: 216
7 مائده: 27 و 28
8 مائده: 30
9 تفسیر قمی 1: 165