متن نمایش
صحنه ی اول
کیوان: (از در وارد میشود و با عصبانیت میگوید) : اَه… باز اتاق رو بو تخم مرغ برداشته (اشاره به ایمان) برو و اون پنجره رو باز کن.
شایان: خوب بابا هنوز نرسیده چرا دعوا داری (میره پنجره رو باز میکنه)
حمید: آقا دم پره کیوان نرید که باز حاج استاد با داستانهائی حالشو گرفته
شایان: (بلند میشه میره دست میاندازه گردن کیوان میگه): داداش من این قدر این دو واحدی رو جدی نگیر، کچل میشی، بهت زن نمیدنها.
کیوان (با ناراحتی دست شایان رو از روی شانههایش پس میزنه و میگه): اسم خودشو گذاشته استاد فکر میکند هر چیزی رو میتونه به خوردن من یکی بده.
حمید امروز حاج آقا استاد چی گفتن؟ شما که یکشنبهها این جا منبر میای!! دیر شده باشد نطقتو بکن. (گوشکوبی به سمت میگیرد و منتظر است. گوشکوب را کنار میزند و میگوید)
من دو تا چیز تو کتم نمیره…. اولیش این که من اصلاً نمیفهمم چه اشکالی داره یه سر میآرم عاقل بالغ با عقل خودشون همه چیز و بالا و پایین کنن و یکی رو از میانشان انتخاب کنند. دومیش هم اینکه…
شایان: وایساٰ وایسا. اولیشو ما هنوز ملتفت نشدیم. یه روز من نیومدم باهات دانشگاه چیزی خورد توی سرت؟!!
کیوان: به جای خوابیدن و لم دادن تو اتاق یا شر درست کردن توی خوابگاهٰ اگه مثل بچه آدم میومدی سر کلاسهای دانشگاه میفهمیدی الان چی میخوام بگم.
داوود: بابام جان تو از وسط حرف میزنی، از اول بگو ببینم داستان سرچیه؟
کیوان: یک ساعت و ربع داستان حج الوداع و جریان غدیر و بیعت کردن عمر و ابوبکر و همهی جمعیتو با حضرت علی تعریف کرد. تو ده دقیقه آخر گفت: (با لحن استاد): ولی بعد از وفات پیغمبر مردم با ابوبکر بیعت کردند و حضرت را خانهنشین کردند.
کیوان: این کار به منزله کنار زدن جهت خدا و گمراه کردن بشر تا روز قیامت بود. چون علی انتخاب خدا بود. علی ولی خدا بود.
ایمان: خوب این کجاش مشکل داره:
حمید:…. منم میگم کجای این لقمه غیرقابل هضم اومده که تو ثقل سرد کردی؟
کیوان: من میگم مگه خدا به ما عقل و اختیار نداده، پس چرا خودش باید برای ما ولی انتخاب کند؟ اگه قرار خودش همه چیو تعیین کنه پس ما این جا چی کارهایم؟ عقلمون و قدرت اختیارمون به چه درد میخوره؟ مردم اون روزگارهم عقلشون را گذاشتند روی هم و به جای علی، ابوبکر را انتخاب کردن
داوود: مردم غلط زیادی کردن با تو (بچهها میگن دعوا نکنین بابا) پدر سوخته شیطونه می گه پاشم!
شایان: یکی یک کاسه آب یخ بیاره. داوود جوش آورده.
شایان و حمید مسخرهبازی میکنند و داوود داد میزنه ساکت ببینیم. من میگم وقتی خدا اومده یکی را به عنوان وحی مشخص کرده. مردم غلط زیادی میکنن که بگن نهٰ ما یکی دیگر رو میخوایم. مگه کشکه. مگه کار خدا حساب کتاب نداره؟
شایان: داداش، جون سبیلات کوتاه بیا. حرص نخور پنیرت خشک میشه.
داوود: ساکت ببینم اوقات آدم رو تلخ میکنن.
کیوان: سؤال پرسیدن عربده کشداره، من میگم اگه ما عقل داریم. خودمون انتخاب کنیم و این حرف بدیه میگم مردم اون روز خودشون ابوبکر را انتخاب کردن.
حمید: بچهها نمیبینن ایمان چه نگاه عاقل اندر سفیهی میاندازه؟ بذار این حرف بزنه مهندس بگو، جواب دکتر را بده.
ایمان گفت: ببین کیوان این جا باید دو تا چیز رو برات روشن کنم، اولاً این که ابوبکر را مردم انتخاب نکردن یک شورای شش إلی هفت نفره بوده. یعنی یک کودتا… بعد هم به زور از مردم بیعت گرفتن. فکر نکنم احتیاج به یادآوری باشه که چه جوری از حضرت علی بیعت گرفتن.
داوود: همین جوری ریختن در خونه حضرت و نامردها علی رو به زور برای بیعت بردن علی شیر خدا رو، علی شکنندهی در خیبر و … علی پهلوون پهلوونا رو… ای تف بر تو ای روزگار… تف.
شایان: داداش فرش رو خیس کردی! تف داری ـ اخ تف داری ـ برو توالت …. این جا خانواده زندگی میکنن.
کیوان: میدانم این ماجرا رو … بعدش هم حضرت فاطمه رو به شهادت رسیدن حضرت محسن
ایمان: خوب. باریکلا… کجای دنیا اینجوری بیعت میگیرن. وقتی از حضرت علی (ع) به اون عظمت اینجوری بیعت گرفتن وای به حال مردم دیگر… پس این یه کودتا بوده… پس دیگه نگو انتخاب مردم – عقل مردم. چون نه انتخاب مردم بوده: نه عقل اونا… بعدش هم حضرت علی انتخاب خدا بوده.
کیوان: خوب بابا منم همینو میگم…. چرا خدا باید واسه ما انتخاب کند؟ مگه ما عقل نداریم؟!
اصلاً خودتو نشده با همین عقلت تو زندگیت اشتباه تصمیمی بگیری و بعدش با خودت بگی: کاشکی این کار رو نمیکردم
حمید: عقل داریم…. ولی عقلمون کامله؟
ایمان: بچهها عقل هیچ کس 100 ٪ نیست بعدش هم جوابگوی ما نیست
حمید: یه چیز دیگم هست… به نظر من وقتی صحبت از زندگی و سعادت آدما میشه، قضیه یه ذره فرق میکند!!
(همهی بچهها با تعجب به حمید نگاه میکنند و از این که این جملهی فیلسوفانه رو گفتهٰ خشکشان میزند.) میگن بابا.
حمید: چتونه منو اینجوری نگاه میکنین؟!
شایان: هیچی (بچهها سرشان رو بر میگردانند) هیچجی. یک ذره حرفت به قیافت نیومد.
حمید: اونی که ما رو آفریده به خیر و صلاح ما، آگاهتر از خود ماست. نه این که برای ما انتخاب کنه و جبر در کار باشد اون راه درست رو به ما نشان میده و حالا باز اون ماییم که با عقل و اختیار خودمون به اون راه میریم یا نه!
ایمان: آفرین… خدا به انسان عقل داده تا با استفاده از این قوهی مهم به حل مسائل و مشکلات زندگیش بپردازه و به کمک اون تصمیم بگیره و طبق اراده و اختیارش عمل کند امّا در خیلی از موارد خداوند امر میکند و دستوری میده.
حمید: بذار یه مثال بزنم شیر فهمت کنم… ببین آقا دزده که میاد دزدیٰ عقلش میگه دزدی کن داداشٰ احتیاج داری… این یارویی ه اومدی خونش رو بزنیٰ ببین چه ثروتی داره؟… هر چی دوست داری بردار….
اما خدا چی میگه؟…. میگدنه دزدی کاربدیهٰ حتی اگه احتیاج داشته باشی.
ایمان: ببین دستور خدا اینه که دزدی نکنی حالا تو دزدی کنی یا نکنی
داوود: ببین داداش! خدا عقلش بهتر میرسه یا تو؟
کیوان: خوب معلومه … خدا!
داوود: باریکلا… تازه داری آدم میشی…
شایان: ا….. بچهها بیاین به آدم سجده کنین ـ پس حوا کو؟………………من میخوام فقط به حوا سجده کنم. (بچهها اشاره میکنن ساکت).
شایان: ببین خدا برای گسترش و برپایی دین، خودش، بهتر میدونه که کی رو انتخاب کند. غیر از این که علی انتخاب خداست… به گفتهی شیعه و سنی، بهترین و عالمترین، شجاعترین و داناترین مردم اون روزگار بوده…
داوود: خدا میگه واسهی همه چیز زندگیتون خودتون تصمیم بگیرین. این راه و این چاه………..راه و چاره رو کی نشون آدم میده؟ پیامبر! بعدش هم اماما. – حالا دوست داری برو توی راه اصلی که مستقیم می ره بهشت …………..نخواستی برو تو چاه که بری به جهنم.
ایمان: با چیزهایی که داوود گفت، یاد داستان “حادث فهری” افتادم.
شایان: بله چشممون به آقای ایمان روشن
(شایان گوشکوب رو بر میداره و دم دهان ایمان میگیره و …)
شایان: بگو داداش مستفیذ شیم، اکو هم داره………….نه نه صبر کن صبر کن (میره یه چهار پایه میاره، میذاره جلوی پای ایمان میگه: ) به علت کمبود امکانات و نبود جا استادی، همین …. برو بالا شروع کن استاد. (ایمان هم از خدا خواسته با گوشکوب میره بالای چهار پایه و شروع میکند:)
ایمان: آقای یکی بود یکی نبود، بعد از این که خطبهی غدیر تموم شد، دو تا خیمه بر پاکردن… توی یکی پیغمبر و توی اون یکی حضرت علی نشستند تا مردم و همهی افراد حاضر که حدود 120000 نفر بودن، بیان و با حضرات بیعت کنند… تو ساعات آخر روز سوم، “حارت فهری” با 12 نفر از اصحابش اومد پیش پیغمبر و گفت: ای محمد! سؤال از تو دارم.
و این که دربارهی علی ابن ابی طالب گفت
این ها بود از جانب پروردگارت بود یا از پیش خود گفتی؟
حضرت میفرمایند، آنچه که گفتم از جانب خدا و رسولش بود.
حارس گفت: “خدایا اگر آن چه محمد میگوید حق و از جانب توست، سنگی از آسمان بر ما ببار یا عذابی دردناک بر ما بفرست.” همین که حرف حارس تموم شد و راه افتاد، خدا سنگی از آسمون بر او فرستاد همون جا اون رو هلاک کرد و ماجرای اصحاب فیل، جلو چشمای 120000 نفر جمعیت حاضر در غدیر، تکرار شد.
با این معجزه به همه مسلَم شد که غدیر از منبع وحی سرچشمه گرفته و به فرمان الهیت.
کیوان: جالبه! چه داستان با حالیه!! پس چرا ابوبکر خلیفه شد؟ شاید پیامبر منظور شونو درست بیان نکرد.
… شاید پیامبر باید توضیح بیشتری میدادن تا به قول حمید\ همهی مردم شیرفهم شن.
داوود: هو … راجع به پیامبر درست صحبت کن…. پیامبر کارش درسته…. مثل من و تو نیست که؟
ایمان: دیگه من نمیدونم باید چیکار میکردن که نکردن؟ ببینم تا حالا اسم خطابهی غدیر روشنیدی یا نه؟ اصلاً میدونی تو روز غدیر چه اتفاقی افتاد؟
کیوان: آره…. پیامبر وسط راه که بود مردم رو وایستادند و گفت: من کنت مولاه فهذا علی مولاه.
شایان: نه داداش این جا رو اشتباه اومدی……………پیامبر سه ساعت سخنرانی کردن و تو اون وقت همین نصف خط رو بلدی؟
حمید: تو از کجا میدونی؟
شایان: خب دیگه… ما هم دکتریم…. به جون تو مهندس، بذارین کتاب خطابهی غدیر رو واستون بیارم حال کنین.
ایمان: آهان… خودشه، همین خطابه کافیه تا بهت ثابت کنم پیغمبر روز غدیر منظورشون رو درست بیان کردن و همهی مردم همه حرف ایشون رو که اعلام جانشینی و وصایت امیرالمؤمنین بعد از خودشون بود، فهمیدن و قبول کردن. شایان جون اون قسمتهایی رو که میگم بخون….
صحنه دوم:
نخل و چادر. یا ماکت غدیر یا عکس با دستگاه به پشت صحنه
بازیگران: ابوبکر- عمر – ابوعبیده – سیاهی لشکر (زن هم میانشان باشد) 2 نفر – شیطان
پرده باز میشود – مردم وارن راه میروند و صحبت میکنند پخش صدای کاروان و زنگوله
مقداد ( از پشت کاروان به جلوی آنها می رود و میگوید : ) کجا میروید؟ برگردید! (همهمه ایجاد میشود)
مرد 2: برای چه برگردیم؟
مقداد: پیامبر خدا دستور داده برگردید. باید در کنار برکه توقف کنیم. (سکوت میشود)
شیطان وارد میشود: توقف برای چه؟ در این گرما؟!! من که می خواهم زودتر به خانهام برسم. (برویم) (همه ایستادهاند شیطان در حال رفتن است)
مقداد: چرا اینقدر غر میزنید؟ دستور پیامبر خداست. ایشان فرمان دادهاند که همه باید قبل از متفرق شدن. جمع شوند، برگردید. (دوباره همهمه میشود، همه پشت به صحنه میایستند) . (شیطان به این سو و آن سو میرود.) همهمه کمتر می شود.
مقداد: ای مردم ساکت باشید. ساکت باشید. (سکوت)
خطبه غدیر:
حمد و سپاس خدایی را که در یگانگی خود بلند مرتبه و در تنهایی و فرد بودن خود نزدیک است. در قدرت و سلطه خود با جلالت و در ارکان خود عظیم است. علم او به همه چیز احاطه دارد و همه مخلوقات را با قدرت و برهان خود تحت سیطره دارد.
اقرار می کنم برای خداوند بر نفس خود به عنوان بندگی و شهات میدهم برای او به پروردگاری، و آنچه به من وصی نموده ادا مینمایم از ترس آنکه مبادا اگر انجام ندهم عذابی از او بر من فرود آید که هیچکس نتواند آن را دفع کند هر چند که حیله عظیمی به کار بندد.
خداوند به من چنین وحی کرده است: ” بسم ا.. الرحمن الرحیم. یا ایها الرسول بلغ ما انزل علیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و ا.. یعصمک من الناس” – ای پیامبر ابلاغ کن آنچه از طرف پرودرگارت بر تو نازل شد و اگر انجام ندهی رسالت او را نرسانده ای، و خداوند تو را از شر مردم حفظ میکند.
ای مردم، من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل کرده کوتاهی نکرده ام، و من سبب نزول این آیه را برای شما بیان میکنم:
جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند مرا مإمور کرد که در این محل اجتماع به پا خیزم و بر هر سیاه و سفیدی اعلام کنم که “علی بن ابی طالب برادر من و وهی من و جانشین من براستم و امام بعد از من براستم است. نسبت او به من همانند نسبت هارون است به موسی جز اینکه پیامبری بعد از من نیست و او صاحب اختیار شما و بعد از خدا و رسولش است.”
” ای مردم من از جبرئیل درخواست کردم که از خدا بخواهد تا مرا از ابلاغ این مهم معاف بدارد. زیرا از کمی متقین و زیادی منافقین و فساد ملامتکنندگان و حیلههای مسخرهکنندگان اسلام اطلاع دارم. کسانی که خداوند در کتابش آنان را چنین توصیف کرده است که با زبانشان می گویند آنچه که در قلبهایشان نیست.
ای مردم، علی را (بر دیگران) فضیلت دهید. اوست امام مبین که خداوند در سوره یاسین ذکر کرده است: ” و کل شیء احصیناه فی امام مبین.” و هر چیزی را در امام مبین جمع کردیم.”
ای مردم از او به سوی دیگری گمراه نشوید. و از او روی برمیگردانید و از ولایت او سرباز نزنید. اوست که به حق هدایت نموده و به آن عمل میکند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهی مینماید.
او را قبول کنید که خداوند او را منصوب نموده است و هر کس در یکی از امامان شک کند در همه آنها شک کرده است و شک کنندهی بر مادر آتش است.
بدانید که جبرئیل از جانب خداوند این خبر را برای من آورده است و میگوید ” هر کس با علی دشمنی کند و ولایت او را نپذیرد لعنت و غضب من بر او باد.”
یکی از افراد حاضر در غدیر رو به جمعیت، بقیثه خسک ایستادهاند: سپس پیامبر -ص- دستش را بر بازوی علی زد و آن را بلند کرد. و هر دو دست را به سوی آسمان باز نمود و علی را از جا بلند نمود تا حدی که پای آن حضرت موازی زانوی پیامبر (ص) رسید.
سپس فرمودند:
(شیطان آرام و قرار ندارد)
” ای مردم، این علی است برادر من و وصی من و جامع علم من، و جانشین من در امتم بر آنان که به من ایمان آوردهاند.” خداوندا دوست بدار هر کسی علی (ع) خداوندا دوست بدار هر کس علی (ع) را دوست بدراد و دشمن بدارد هر کس علی را دشمن بدارد و یاری کن هر کس علی را یاری کند و خوار کن هر کس علی را خوار کند و لعنت نما هر کس علی را انکار کند و غضب نما بر هر کس که حق علی را انگار نماید.
بدانید که با علی دشمنی نمیکند مگر شقی و با علی دوست نمیکند مگر با تقوی و به او ایمان نمیآود مگر مؤمن خالص.
ای مردم، بعد از من پیشوایانی خواهند بود که به آتش دعوت کنند و روز قیامت کمک نمیشوند.
ای مردم، خداوند و من از آنان بیزار هستیم. آنان و یارانشان و تابعین و پیروانشان در پایینترین درجه آتشاند و چه بد است جایگاه متکبران.
والاترین امر به معروف آن است که سخن مرا بفهمند و آن را به کسانی که حاضر نیستند برسانید و او را از طرف من به قبولش امر کنید و از مخالفش نهی نمایید. چرا که این دستوری از جانب خداوند و از نزد من است، و هیچ امر به معروف و نهی منکری نمیشود مگر با امام معصوم. پس این موضوع را حاضران به غائبان و والدین به فرزندان تا روز قیامت برسانند.”
مقداد: در پایان مراسم آیهای ای نازل شد ” الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دنیا”
مقداد: بعد از اتمام خطابه، مردم به سوی پیامبر (ص) و امیرالمؤمنین (ع) هجوم آوردند و با ایشان دست بیعت دادند و تبریک و تهنیت گفتند.
مقداد: از طرف دیگر به پیامبر دستور دادند تا ظرف آبی آورده و پردهای بر روی آن زدند. امیرالمؤمنین (ع) دست خود را در ظرف آب نهاده و زنان در سوی دیگر پرده با قرار دادن دست خود در ظرف آب، با آن حضرت بیعت کردند.
و ابوبکر و سعد عمر از میان جمعیت بیرون آمده و میگوید: ابوبکر افتخار برایت باد. گوارایت باد ای پسر ابی طالب! خوشا به حالت ابالحسن . (رو به جمعیت)
عمر: بخ بخ لک یا علی. اکنون مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدهای” !
سعد: مبارک است مولاجان
(شیطان مدام به خود میپیچد و وقتی پرده در حال بسته شدن است جلو میآمد و نعره میزند.)
صحنه سوم
سقیفه
افراد سیاهپوش
عمر – ابوبکر – سعد – مقداد – 2 نفر
مقداد میگوید: دو ماه گذشت و پیامبر گرامی اسلام به شهادت رسیدند و مدینه در غم فراق رسول خدا داغدار است. (تعدادی در حال گریه هستند)
ابوبکر وارد شده و میگوید:
ای مردم شما را چه شده است که اینگونه زاری و شیون میکنید اگر محمد مرده خدای محمد که نمرده.
مقداد: پسر ابی قحافه تو را چه شده است؟ مگر نمیبینی پیامبر از دنیا رفته است.
ابوبکر: خدای محمد گواه است که من هم از رفتن پیامبر ناراحتم ولی غمگین تر از آنم که امروز اسلام بیصاحب گشته.
مقداد: ای ابوبکر تو خود شاهد بودی که پیامبر در بازگشت از حجه الوداع علی را به عنوان وصی خود معرفی کرد. تو از اولین بیعت کنندگان با علی بودی.!
ابوبکر: میدانم تو راست میگویی ولی بعد از آن من از پیامبر شنیدم که فرمود: ما اهل بیتی هستیم که خداوند آخرت را به دنیا برای ما ترجیح داده است و برای ما اهل بیت خلافت و نبوت را یکجا جمع نخواهد کرد.
(ناگهان عمر وارد میشود و به ابوبکر میگوید) چرا همچنان ایستادهای ای پسر ابی قحافه چه میکنی؟ در خواب غفلتی و خبر نداری که انصار سعد بن عباده را برای بیعت به سقیفه بردند.
ابوبکر: وامحمدا….
عمر: بیا به سقیفه برویم
فضایی تاریک به همراه نور قرمز
افراد: اصحاب سقیفه (عمر، ابوبکر، سعد)
ابوبکر: ای انصار شما را به بیعت با عمر یا ابوعبیده دعوت میکنم و من هر دو را برای خلافت پیشنهاد میکنم و هر دو را سزاوار میدانم.
عمر: ای ابوبکر سزاوار نیست که ما از تو پیشی بگیریم. همه میدانند که تو اولین اسلام آورنده ما هستی و همراه پیامبر در غار بودی. تو به این امر سزاوارتری.
ابوعبیده: آری من هرگز از تو پیشی نمیگیرم.
ابوعبیده: ابوبکر ما دوست نداریم کسی خلافت را بر عهده بگیرد که نه از ما باشد نه از شما پس امیری از ما و امیری از شما.
ابوبکر: ای انصار شما کسانی هستید که فضل و خوبیتان در اسلام منکر ندارد هیچ کس به جز مهاجرین اولیه از شما بهتر نیستند آنها امیران و شما وزیرانید ابوعبیده: ما به کمتر از آنکه امیری از ما و امیری از شما باشد رضایت نمیدهیم.
عمر: هرگز دو شمشیر در یک غلاف جای نخواهد گرفت ما عشیره و تبار پیغمبریم پس در امر جانشینی او اولویت داریم.
عمر: ای مردم این دست یار غار و صاحب اسرار رسول خدا برای بیعت با او از یکدیگر پیشی بگیرید و رضای خدا و رسول را بدست آورید… ابوبکر دستت را بده تا با تو بیعت کنم. در این هنگام عمر و ابوعبیده با ابوبکر بیعت میکنند.
مقداد: و این چنین بنیاد خانه نشینی اولیای خدا را بنا نهادند.
در غرفه بعد با یاران غدیری امیرالمؤمنین (ع) آشنا میشوید.
خوابگاه صحنه چهارم
حمید، با این هم تأکید در بخشهای مختلف خطبه باز هم میتونی بگی تو رسوندن پیغام قصور کردن؟!
ایمان: باز هم میتونی بگی. منظورشون چیزی به جز خلافت و جانشینی و ولایت هم جانبهی حضرت علی ابن ابی طالب، امیرمؤمنان بعد از خودشون بوده؟ اگر دقت کرده باشی حتی در مورد امامت یازده امام دیگه که از نسل حضرت علی هستند نیز پیامبر بیعت میگیرند. و سه جا به وضوح اسم حضرت مهدی (عج) را میآورند. و در یک بخشی خصوصیات و ویژگیهای ایشون رو برای مردم آن روز که ایشون را نخواهند دید بیان میکنند. کل خطابه را بخون. ببین پیامبر چقدر به همه چیز سفارش کردن.
داوود: تازشم پیامبرکه اون هم در فصاحت و بلاغت سرآمد بودند، چطور ممکنه که منظور شدن را خوب نرسونده باشن
ایمان : و یا این آخریهای عمرشون که قصد داشتند همهی احکام را بیان کنند و همهی شک و شبههها رفع کنند چطور میشدند غدیر تازه شروع یک ابهام باشه تا امروز که سرش اختلافه؟
کیوان: این همه قبول ولی وقتی پیامبر این همه تأکید کردند و همهی مردم هم منظور حضرت را کاملاً فهمیدند، پس تقصیر خود حضرت علی بوده. چرا جانشین حضرت نشدند؟ لابد خودشون از حق خودشون گذشتند؟
شایان: آره این همیشه واسه من سؤاله که چرا حضرت با اونهمه شجاعت سکوت کردند؟
حمید: ببینم تو مگه فکر هم میکنی که برات سؤال پیش اومده؟
ایمان: سؤال خوبیه ولی پاسخش درد ناکه
کیوان: مگه میخوای آمپول بزنی که درد داره.
حمید: ساکت ببینم آقا مهندس چی میگه، بگو دکتر جون
ایمان: اون زمانی که حضرت را دست بسته و کشان کشان به مسجد میبردند، یک یهودی مسلمان شد.
شایان: آن، به همین راحتی
کیوان: دکتر جون، خیلی چاکریم، زیر دیپلم حرف بزن مام بفهمیم.
ایمان: چون اون مرد یهودی توی واقعهی خیبر بود، دید چه جوری حضرت امیر در خیبر را که میگن 40 مرد قوی به زور میتونستند جا به جاش کنن را یک تند از جا کندن و روی خندقی که دور تا دور قلعه کنده بودن گذاشتند بعد هم چون اندازهی در قلعه کوچکتر از خندق بود، حضرت یک طرف دیگر در را می گیرن تا سپاهیان از روی در بگذرن. یعنی از در به عنوان پل استفاده کردن.
داوود: ها ماشاء… عجب زوری به مولا
ایمان: بله وقتی اون مرد یهودی که این قدرت را از حضرت دیده بود و بعد به فاصلهی یک مدت کوتاه دید که طناب به حضرت بستن و ایشون را به مسجد بردن فهمید که توی این سکوت حضرت یک خبری هست. یعنی یک علتی باید داشته باشد که ایشون از قدرت الهی شدن استفاده نکردن و سکوت کردن. به همین دلیل گفت: این کار علی خدائیه و فقط مرد خدا میتونه بخاطر خدا از حقش بگذر. برای همین مسلمان شد.
داوود: یعنی دوزاریش افتاد.
ایمان:حالا بقیه را گوش کنید. یک بار از حضرت می پرسن که : چرا لباس رزم نمیپوشی؟ حضرت میفرمایند: پیامبر خدا به من فرمودند: علی جان اگر یار داشتی قیام کن و اگر نه، سکوت. من کسی را ندارم که قیام کنم. در همان موقع صدای اذان بلند شد. حضرت ادامه داند: به خدا قسم اگر بپا خیزم، دیگر صدای اذان را نخواهی شنید.
شایان: یعنی چی؟
حمید: بابام جان. یعنی حضرت علی به خاطر دین خدا، به خاطر زحمتهای پیامبر، به خاطر اینکه اسلام بمونه و نابود نشد. سکوت کردن و از حق مسلم خودشون گذشتن.
داوود: بمیرم واسه آقام. تو نهجالبلاغه است که میگه توی این مدت خار در چشمم بود و استخوان تو گلوم.
کیوان: خار در چشم و استخوان در گلو
ایمان، مطمئن باش امیرالمؤمنین بیشتر از هر کس دیگهای احساس مسئولیت میکردن، اما چه کنند که یار و یاوری نداشتند.
کیوان: چرا حضرت یار نداشتند؟ پس اون همه مردمی که اونجا بودن چیکار میکردن؟
حمید: تو مگر این سریال مختار را ندیدی، یک لشکر جمعن و شعاری میدن. در عرض یک ثانیه، فلنگ را میبندن.
کیوان: اه، چه آمپری از من میرو بالا، وقتی این سریال را میبینم. بابا، یا آره یا نه، اینجوری آدم تکلیفش را میفهمد ایمان، آره، مردم اون روزگار اینجوری بودن، اهل پول یا زور. از طرفی چون حضرت در تمام جنگهای پیامبر حضور داشتن و به قولی خط مقدم بودن، خیلی از کفار به دست ایشون به درک رفتند، مردم هم از امیرالمؤمنین کینه داشتند.
حمید: مثلاً بابای بابا بزرگشون رو، شوهر خالهی ناتنی پسرعموی بابا شون رو، داماد دخترعموی مامان بزرگشون را حضرت به جهنم فرستاده بودن اینها هنوز یادشون بود، عکس این مرحومها رو بالای طاقچه شون گذاشته بودند و حرص میخوردن.
داود: بعدشم حضرت که اهل پارتی بازی و زیرمیزی و این چیزها نبودن قربونش برم. همه میدونستند این تو بمیری از اون تو بمیریها نیست شایان
ایمان: حضرت رسول توی خطبه غدیر یک جا میفرمایند: ای مردم، مبادا به علی حسد کنید، که اعمالتان نابود میشود. خوب این یعنی چه یعنی خیلیها نمیتونستند ببینن یک فردی که از خودشون خیلی جوونتر، اینقدر خوبی و محسنات داده، اینقدر علم و دانشش زیاده،
داوود: ای بترکه چشم حسود، نابود شود هر آنکه نتواند دید.
ایمان: حتی وقتی ابا عبدا… را در کربلا میخواستند سرببرند. حضرت فرمودند به کدامین گناه. گفتند: بعضاً لابیک. یعنی نفرتی که از پدرت علی دادیم. این در حالی است که حضرت رسول در خطبه غدیر می فرمایند: با علی دوستی نمی کند مگر با تقوا و با علی دشمنی نمیکند مگر شقی همه سکوی میکنن.
ایمان: راستی بچهها یک فیلم دارم خیلی جالبه. توهمین موضوعه. شایان قربونت بگذار بچهها ببیننش.
پخش کلیپ مهر و کین
نوشته ی گروهی از فارغ التحصیلان مدرسه