نمایشنامه نیمه شعبان
توصیف صحنه: صحنه حیاط خانه ای را نشان می دهد که دیوار کاهگلی دارد و در گوشه حیاط چند کوزه قرار دارد و کنارآن چند پله که به دری منتهی می شود و حصیری روی زمین افتاده است که
ام سلمیان و ام حبیب همراه سمیه که باردار است نشسته اند و هر سه در حال بافتن می باشند.
شخصیت ها دیالوگ ها توضیحات
ام سلیمان هوا چه گرم است آتش از آسمان می بارد
ام حبیب آری بی آن که نسیمی بوزد.
سمیه گویی آفتاب هم از فراق پیامبر بیش از پیش می سوزد.
ام سلیمان بعد از وفات پیامبر برکت از مدینه رخت بر بست. با افسوس
ام حبیب نه تنها از مدینه که از تمام شهرها چنین است .گرد ماتم بر تمام کوچه ها نشسته است.زبیر که برای بازرگانی به شهرهای دیگر می رود می گوید که برکت از کسب و کار و رزق و روزی هم رخت بربسته.
سمیه نگاه کنید اویس آمد.
ام حبیب اویس!
ام سلیمان اویس بیا و جای خالی نگارمان را ببین. بیا و گردو غبار یتیمی را از چهره هایمان بزدای . نه چشمانت را ببند. خوب استشمام کن. هنوز بوی عطرش می آید.
ام حبیب بلال, بلال کجاست؟ به بلال بگویید اذان بگوید خواهش
می کنم! بگویید برو اذان بگو و با طنین صدایت ما را به دوران حیات نگارمان ببر.
ام سلیمان نه . معلوم است چه می گویی. مگر نمی دانی با صدای اذان بلال دختر پیامبر حضرت صدیقه سلام الله علیها آنقدر گریستند تا از هوش رفتند. مگر دیوانه شده ای؟
سمیه بلال دیگر اذان نمی گوید مطمئن باشید. بعد از این واقعه تلخ بلال تصیم گرفت که دیگر اذان نگوید.
ام حبیب وای ازاین غم. چه کنیم از آتش فراق سوختم , آتش گرفتم.
اویس تمام کنید. نمک به زخم نریزید. جگرم را نسوزانید این داغ کمرم را خم کرد. موهایم را سفید کرد. جای خالی نگار دیدن جای خالی محبوب دیدن بدترین عذاب دنیا است راستی پیامبر از من چیزی نفرمودند؟
سمیه چرا!چرا (مکث)همه یک روز جمع بودیم.
ام حبیب آهای مردم! برادران جمع شوید. خبر مهمی دارم جبرئیل بر رسول الله صلی الله علیه و آله وارد شده و می گوید: ای پیامبر برو به اصحابت بگو که خداوند برای هریک از شما یک دعای مستجاب در نظر گرفته است.
اویس خوب شما چه خواستید؟
ام سلیمان یا رسول الله درود خداوند بر تو باد برای ما از خداوند متعال خانه ای طلب نما ما از مهاجران هستیم. بعد از هجرت از مکه دیگرروی آسایش را ندیده ایم. برای ما مأمن و مأوایی طلب نما که دیگر سر بار دیگران نباشیم.
ام حبیب ای فرستاده خدا از خداوند برای من طلب سرمایه ای کن که به کسب و کار مشغول شوم و زندگی ام را رونق دهم.
سمیه یا رسول الله ما سالهاست که در انتظار کودکی هستیم برایمان دعا فرما خداوند به ما کودکی عطا کند که در آینده عصای دستمان باشد و باقیات الصالحاتمان.
ام حبیب و این گونه بود که هرکدام از ما خواسته هایمان را بیان کردیم.
ام سلیمان اما درخاطرتان هست که پیامبر چه فرمودند؟
سمیه لو کان اویس لقالها
ام حبیب اگر اویس بود آن را طلب می کرد.
سمیه مگر تو چه طلب می نمودی؟
اویس خدا تنهای یک دعای مستجاب داشت برای شما. من اگر بودم از خداوند می خواستم پیامبر صلی الله علیه آله را تا قیام و قیامت برای ما نگاه دارد. آخر خداوند یک دعای مستجاب برای شما قرار داده بود.
سمیه و ما آن را هم برای خود طلب کردیم.
ام حبیب در حالی که ما هر چه داریم از برکت وجود پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله است.
ام سلیمان و دیدید چه شد. خاتم الأنبیاء از دست ما رفت. همه, ای وای برما
(نوار) انا لله و انا اله راجعون
ام سلیمان. Cut, خیلی خوب بود بچه ها برای امروز کافیه . اجرتون با امام زمان علیه السلام.خسته نباشید. همه شروع به درآوردن لباس ها می کنند.
ام سلیمان بچه ها تمرین بعدی روز دوشنبه است.
سمیه ببین به این خوبی بازی کردیم دیگه تمرین نمی خواییم.
ام سلیمان خوب بازی کردین چون خوب تمرین کرده بودین.
سمیه خب پس خوب تمرین کردیم دیگه.
ام سلیمان ببین عزیز دل من, ما الأن 2 ماهه که داریم تمرین می کنیم تا به این جا رسیدیم حیف نیست بعد از این همه تمرین روز نمایش اصلی خراب کنیم.
ام سلیمان دفعه بعد هم باید با لباس و گریم تمرین کنیم.
ام سلیمان نه دیگه این دفعه هم برای تست بود گریم و لباس بود.
ام حبیب چه عجب! حالا ببین من کی دارم می گم امام زمان علیه السلام یواشکی به این چیزی دادن که این قدر جوش کارشون و
می زنه.
سمیه با این حرف موافقم.
ام سلیمان حالا بچه ها می گم کاش واقعاً اویس او موقعی که پیامبر به اصحابشون گفتن یک دعای مستجاب بکنین اونجا بود و از خدا میخواست که پیامبر تا قیام قیامت زنده باشن یا کاش یکی از اصحابشون این دعا رو میکرد.
سمیه کاشکی رو کاشتند سبز نشد.
ام سلیمان نه جدی می گم بچه ها.
سمیه منم جدی می گم جون تو.
ام سلیمان شوخی نکن دیگه اصلاً کاش اون موقع بودم و این دعا رو
می کردم.
سمیه آره حق با توئه ولی حالا که نه اویس بوده نه تو. نه یکی از اصحابشون این دعا رو کرد.
ام حبیب ولی بچه ها فکرش و بکنین اگر یکیشون این دعا رو می کرد پیامبر صلی الله علیه و آله تا زمان ما زنده بودن. صدای زنگ در
سمیه به جای این حرف ها برو در رو باز کن.
ام حبیب تو هم دائم بزن تو حال آدم. 000و000وارد اتاق
می شوند.
سمیه چه عجب راه گم کردی خانوم! سلام و احوال پرسی با زائر
زائر نه بابا راستش قراره برم کربلا اینه که اومدم از تون خداحافظی کنم.
اویس کی؟
زائر همین فردا
ام حبیب صبح؟
زائر آره بعد از نماز صبح قراره همه ترمینال جمع بشن.
اویس تو رو خدا خیلی التماس دعا داریم. رفتی اونجا از حضرت بخواه کمک کنن تا نمایشمون رو خراب نکنیم.
ام حبیب حالاکه این طور شد باید دوباره روبوسی کنیم یه التماس دعای مخصوص بهت دارم تو رو خدا دعا کن این خونه ی ما درست بشه.
ام سلیمان نغمه جون اصلاً اینها رو بذار کنار.ببین برای مشکل وام برادر من هم دعا کن اگه جور نشه مجبور ماشینش و بفروشه.
سمیه ولش کن ببینم اصلاً از همه مهمتر شوهر منه که مفقود الاثره. به حضرت بگو دیگه طاقت تمام شده آخه تا کی فراق تا کی جدایی؟ تا کی برای من خواستگار بیاد و بچین و بردار کنم؟ بگو خلاصه اونی که قسمته برسون.
زائر خدا این دختر ترشیده رو به خانه شوهرش برسون.
اویس راستی روز نمایش ما نیستی؟
زائر چرا تا اون موقع بر می گردم.
سمیه راستی یه خبر طرف ماشین خریده.
ام حبیب راس می گه؟
زائر با حرکت سر تأکید می کند
اویس یعنی الأن با ماشینت اومدی؟
ام سلیمان مبارکه
ام حبیب پس شیرینش کو؟
زائر برو بابا شلوغش نکنین.
ام حبیب از پشت پنجره پیداس؟
زائر آره فکر کنم پیدا باشه.
ام سلیمان بریم ببینم.—–در حال رفتن یک کلیپ شاد از
نیمه شعبان
اویس شیرینی یادت نره ها.—در حال رفتن
زائر چشم
پرده دوم صدای همهمه و شلوغی از پشت صحنه
ام سلیمان گل کاشتین بچه ها/ عالی بود وارد صحنه می شود.
زائر آره بابا گل کاشتین
ام حبیب نمایشمون رو دیدی؟
زائر آره بابا از اولش بودم. واقعاً قشنگ بازی کردین فقط صدا یه کم ضعیف بود برای همین مردم دیگه نفسم نمی کشیدن که صدای شما رو بشنوند.
اویس راستی رسیدن به خیر. زیارت قبول چه طور بود؟ خوب بود؟
زائر جاتون خالی خیلی خوب بود.
ام حبیب قربون نفست که اینقدر حقه.
زائر چه طور؟
ام حبیب آخه قضیه خونه ما درست شد.
زائر خوب خدا رو شکر اما…..
ام سلیمان بابا دختر اگه ما می دونستیم انقدر مستجاب الدعوه ای زودتر بهت التماس دعا می گفتیم. راستشو بگو تو چه جوری حاجت می گیری به مام یاد بده از دفعه بعد مزاحم شما نشیم.
زائر نه بابا من اصلاً قابلی…
ام حبیب شکسته نفسی می فرماین
سمیه دستت درد نکنه تو که می دونستی من از همه بیشتر مضطرم پس چی شد؟
ام سلیمان آخه ااا عیب نداره بالاخره این حاجت نگرفت یکی دیگه می گرفت!
سمیه خدایا اگه تو الان حاجت منو داده بودی این منو مسخره
نمی کرد.
زائر شرمنده بچه ها— ظرف های غذا رو یک نفر وارد صحنه می کند
سمیه آخ جون 00دستت در نکنه(آروم به کسی که غدا رو آورده می گه) غذا ها رو پخش میکنه
زائر می شه یه لحظه گوش بدی؟ راستشو بخواین من اصلاً
شما ها رو دعا نکردم.
ام حبیب می دونیم. چون تو همین که از دلت بگذره خدا همه حاجتارو می ده بس که دلت پاکه به خدا حاجت ما رو که نداده
زائر نه اصلا موضوع این نیست راستش همون زیارت اول ,
ان شاءالله خدا قسمتتون کنه برین ببینین خیلی حال و هوای خوبی داشتم کلی حاجت ردیف کرده بودم رسیدم زیر قبّه مطهر از آقام بخوام اما قبل از اینکه به خود حرم مطهر برسم یه حرم کوچیک تو راهم دیدم از یکی از خانم ها پرسیدم این ضریح کیه گفت حرم حبیب. 00حبیب00نمی دونم
چی شد یهو یاد فریبا افتادم یاد نقشش تو نمایش, یاد اویس000اویس000حبیب000همون موقع یه خانومه چسبیده بود به ضریحش با یه احساس خاصی می گفت : حبیب تو رو به عشق پاکی که به آقا و امامت داشتی , عشق امام زمان و تو دل ما زیاد کن شاید این لطف خدا بود که این خانومه درست همان موقعی که من آنجا بودم داشت این حرف ها را می زد. یه جمله گفت, اما حال وهوای من رو به طور کل عوض کرد. دیگه جمعیت فشار آورد من از ضریح حبیب دور شدم و وارد حرم مطهر شدم 000وای, نمی دونین نفسم سنگین شده بود. فقط گریه می کردم نمی دونستم چرا. ولی جلوی خودم رو هم نمی تونستم بگیرم شروع کردم به دعا کردن از روی عادت اول گفتم :
اللهم عجل لویلک الفرج و العافیه والنصر و اللهم اجعلنی من انصاره و اعوانه 000من انصار و اعوانه000انصاره و اعوانه دوباره حبیب. دوباره اویس یه عشق پاک.دو تا آدم دلداده دو نفر از انصاره واعوانه. راستشو بخواین بچه ها نمایش اویس رو بازی کردین ولی اون موقعی که به من التماس دعا می گفتین مصداق همون آدمای تو نمایش رو پیدا کرده بودین. هممون اصلاً یادمون رفته بود صدقه سری کی به حاجتهامون می رسیم.
اویس راست می گه منم به خاطر نقشی که تو نمایش داشتم خیلی به این موضوع فکر کرده بودم.
سمیه به چی؟
اویس به همین که اصلاً پیام نمایش ما چی بود؟ اویس چی
می خواست به ما وامثال ما بگه.
زائر بله اویسم میخواست به ما بگه بابا چرا یادتون رفته از صدقه سری کی روزی می خورین. بگه چرا یادمون می ره به برکت وجود آقامون به دنیا آمدیم, روزی خوردیم, زندگی کردیم و از همه مهمتر هدایت شدیم0000
اویس خلاصه این که چرا نمک می خوریم و نمکدون می شکنیم.
زائر باور کنید هر بار اومدم دعا کنم پیش خودم گفتم اگر این همون یه دعای مستجاب باشه باید برای کسی دعا کنم که از همه بیشتر دوستش دارم برای همون کسی که مدتهاست فراموشش کردم.
سمیه بی خود شلوغش نکن کی گفته ما آقامون رو فراموش کردیم مگه میشه کسی امام زمانشو از یاد ببره؟ ولی تو واقعاً فکر کردی به دعای من و تو امام زمان ظهور می کنن فکر کردی اینقدر ما پیش خدا عزیزیم که اگر برای عزیزترین بنده خدا دعا کنیم خدا دعامون و مستجاب می کنه. خیلی اعتماد به نفس داری مریم جون خیلی…..
زائر گویند در اصفهان مردی بود به نام عبدالرحمن و از اهل تسنن. روزی جماعت اصفهان برای دادخواهی به نزد متوکّل به سامرا رفتند و مرد سنّی هم به همراه آنان. زمانی که به کنار در قلعه ی متوکّل رسیدند شنیدند متوکّل فرمان احضار امام هادی علیه السلام را داده است اصفهانی ها از حاضران پرسیدند این شخصی که متوکل به حضور طلبیده است کیست و پاسخ می شنوند که امام شیعیان و از آل علی علیه السلام . ناگاه امام هادی علیه السلام سوار بر اسب وارد
می شوند. با عظمت و شکوهی و صف ناشدنی با چهره ای نورانی و سیمای دلربا. عبدالرحمن گوید که ناگاه مهر این مرد بر دلم نشست و پیش خود دعا کردم تا خداوند وجود او را از گزند متوکل حفظ نماید. همه ی حاضران به احترام امام در جانب چپ و راست ایشان قرار می گیرند و امام علیه السلام در میان دو صف قرار می گیرند و آرام از میان مردم گذر می کنند. هنگامی که به عبدالرحمن می رسند
می فرمایند: خداوند دعای تو را به استجابت رسانید. بدان که عمر طولانی می کنی وصاحب فرزندان و اموال زیادی
می شوی عبدالرحمن پس از بازگشت به اصفهان صاحب اموال زیادی و ده فرزند می شود و این تنها به خاطر دعایی بود که در حق مولایش کرد ودعایی که مولایش در پاسخ در حق او نمود.
ام حبیب تو ای مولای ما بر در سرای پروردگار می نشینیم و هر صبح و شام برایت فرج طلب می کنیم و از عمق جان فریاد بر آوریم: همه باهم:
اللهم عجل لولیک الفرج.
سمیه و تو نشسته ای و برای ما در گذر از پرتگاههای آخر الزمان چه طلب می کنی000
ام سلیمان تو نه هر صبح و شام که حتی در آن به آن غفلتمان برای ما از خدا چنین طلب می کنی: خدایا اینان رعیت من اند و جز من پناهگاه دیگری ندارند.
زائر خدایا ببین که در کوچه پس کوچه های آخر الزمان به سرگردانی افتاده اند در خانه هر بیگانه ای را می کوبند اما در خانه من را نه
اویس خداوندا ببین که از پا نشسته اند . ببین که خسته اند پدرشان را گم کرده اند.
سمیه ببین که چه حیران و مضطرب در مسیر تند باد امتحانات نشسته اند ببین چه زود غربال می شوند.
زائر خدایا دستان لرزانشان را به دامان من برسان
ام حبیب به خودت قسم که در انتظارم تا دستهایشان را به سویم دراز کنند پس آنها را دستگیریشان کنم.
زائر
و گویی هماره چونان پیامبر به درگاه پروردگارت ناله
می زنی که خدایا مبادا برآنها غضب کنی که ان قومی لا یعلمون
ام حبیب آه به خدا که خطایمان بسیار است اما اکنون دستهایمان را به سویت دراز می کنیم. العفو العفو العفو مارا بپذیر.
کاری از گل ها