یزید بن معاویه که در طی حکمرانی کوتاهش فجایع زیادی آفرید و جنایات بسیاری انجام داد، چگونه به درک واصل شد؟ درباره ی مرگ یزید، چند نقل قول است:
علت مرگ او
v سید بن طاووس می گوید: یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شدند، ناگهان آهویی ظاهر شد، یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی این آهو را صید میکنم، کسی به دنبال من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر میبرد، تا آنکه از یارانش دور شد، نوکرانش هر چه در پی او گشتند، اثری نیافتند. یزید در صحرا به مردی برخورد کرد که از چاه آب میکشید.
آن مرد مقداری آب به یزید داد، ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی کیستم، به من احترام میگذاری!
آن اعرابی گفت: ای برادر تو کیستی؟
گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم.
اعرابی گفت: تو قاتل حسین بن علی(علیه السلام) هستی؟ ای دشمن خدا و رسول خدا! اعرابی شمشیر یزید را گرفت تا بر سرش بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب به سرعت شروع به تاختن کرد، سر و صورت یزید کوبیده و ساییده شد و روده هایش پاره گردید،
اصحاب یزید در پی او آمدند اما اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند، فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود! اینگونه روح پلیدش به سوی آتش عذاب الهی رهسپار گردید.
v شیخ صدوق می فرماید: یزید شب با حال مستی خوابید و صبح او را مرده یافتند، در حالی که بدن او تغییر کرده، مثل آنکه قیر مالیده شده باشد.
v روزی از روزها دردی در شکم به وجود آمد و شکم شومش آماس کرد و هر چند آب می خورد، بیشتر تشنه می شد و پیوسته می گفت :
العطش،العطش . او گمان می کرد که چیزی در شکمش حرکت می کند، طبیب های زیادی به بالینش آمدند، اما از کسی کاری برنیامد، تا این که طبیبی یهودی بر بالینش آوردند.
طبیب پس از معاینه، تکه گوشت خامی را به نخ ابریشمی بست، سر ابریشم را نگاه داشت و یزید آن تکه گوشت را فرو برد. بعد از لحظه ای ابریشم را بیرون کشید ، جانوری به شکل عقرب اما خیلی سیاه از شکمش بیرون آمد.
طبیب نگاهى به یزید کرد و از روى تعجب انگشت حیرت به دندان گزید و گفت: ما در کتب آسمانى دیدهایم و از علما شنیدهایم که هیچ کس به این بیمارى مبتلا نمىشود، مگر آن که قاتل پسر پیغمبر باشد،
بگو چه کسی را کشته ای که به این مرض مبتلا شدی؟
یزید سر به زیر افکنده و پس از لحظاتى گفت: من حسین بن على را کشتهام.
یهودى انگشت سبابه خود را بلند کرد و گفت:اشهد ان لا اله الا ا… و اشهد ان محمد رسول ا…،سپس از جاى برخاست و به منزل خود رفت،
تمام دوستان و آشنایانش را دعوت کرد و ماجرای یزید را برای آنان تعریف نمود و از آنان خواست که در این معجزه الهی تفکر کنند و به اسلام ایمان بیاورند.به توصیه این طبیب یهودی که حال مسلمان شده بود ، عده زیادی از یهودیان مسلمان شدند.
در سال 64 هـ در شب چهاردهم ربیع الأول ” یزید بن معاویه ابن ابی سفیان لعنه ا… علیه ” در سن 37 سالگی به درکات جحیم شتافت . اقوال دیگر در مرگ “یزید” دوازدهم و پانزدهم این ماه است، بدن نحسش را در باب الصغیر دمشق دفن کردند.