در هفدهمین قسمت از وقایع نگاری عاشورا ابتدا سخنان فاطمه ی صغری و سپس سخنان ام کلثوم را از نظر می گذرانیم. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
دختر پاکان
زید بن موسی بن جعفر (علیه السلام) از پدران خود روایت می کند که فاطمه صغری پس از آن که از کربلا وارد کوفه شد، این خطبه را ایراد کرد:
سپاس خدای را به شماره ریگ ها و سنگ ها و هم وزن آنچه از روی زمین تا عرش اوست. او را ستایش می کنم و به او ایمان دارم و توکّلم به اوست و شهادت می دهم که خدا یکی است و شریکی برای او نیست و محمّد (صلوات الله علیه و آله و سلّم) بنده و پیغمبر اوست؛ و گواهی می دهم که فرزندان او را کنار فرات سربریدند، بی آنکه خونی از آنان طلبکار یا خونخواهی ای از او داشته باشند.
پروردگارا ! من به تو پناه می برم از این که بر تو دروغ و افترا ببندم یا برخلاف آنچه به پیغمبرت فرموده ای که از مردم برای وصی خود، علی بن ابیطالب (علیه السلام)، بیعت بگیرد، سخنی بگویم. همان علی که حقّش را غصب نمودند و او را بی گناه کشتند، چنانچه دیروز فرزند او را در سرزمین کربلا، جماعتی که به زبان مسلمان و در دل کافر بودند، کشتند. هلاکت بر آنان باد! خداوند ما را به کرامت خود بزرگ داشت و به واسطه محمّد (صلوات الله علیه و آله و سلّم) بر بسیاری از مردم خود برتری داد. شما ما را تکذیب و تکفیر نمودید و ریختن خون ما را مباح و جنگیدن با ما را حلال و غارت اموال ما را جایز دانستید! گویا ما از اسیران ترکستان و کابل بودیم! چنانچه دیروز جدّ ما را کشتید و هنوز خون ما در اثر کینه های دیرین شما از شمشیرهایتان می چکد. اکنون شما از ریختن خون و چپاول و غارت اموال ما خشنود نباشید، زیرا این مصائب پیش از این در کتاب خدا نوشته شده [و خدا بر آن آگاه بود] و این بر خداوند سهل و آسان است. بر آنچه از دستتان رفته است تأسف نخورید و بر آنچه پیش می آید خوشحال نباشید، تا اینکه از زیان ها ملول و افسرده نشوید و از منافع و سودها خشنود نباشید، زیرا خداوند حیله گران و گردنکشان را دوست نمی دارد!
همانا برای هر کسی همان است که بجا آورده و از پیش فرستاده است. وای بر شما! آیا به ما حسد می برید به چیزی که خداوند ما را به آن برتر داشته است؟ این فضل خداوند است و او صاحب فضلی بزرگ است و به هر که بخواهد عطا خواهد نمود و کسی را که خدا از نور خود بی بهره کند، در ظلمت و تاریکی فرو خواهد رفت …
چون خطابه فاطمه سغری (علیها سلام) به اینجا رسید، مردم با صدای بلند گریستند و گفتند: ای دختر پاکان و طیّبان! دلها و سینه های ما را آتش زدی و جگرهای ما را به آتش حزن و اندوه، سوزاندی؛ دیگر بس کن!
پس فاطمه (علیها سلام) ساکت شد.
سخنی دیگر از دختر پاکان (ام کلثوم)
راوی می گوید امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین (علیهما السلام) در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از پشت پرده این خطبه را در آن روز قرائت کرد:
ای اهل کوفه! وای بر حال شما! چرا حسین (علیه السلام) را کوچک شمردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید؟! آنگاه بر او گریه می کنید؟! وای بر شما، هلاکت و بدبختی بر شما باد! آیا می دانید چه کار بزرگی مرتکب شدید؟ و چه جنایتی را به گردن گرفتید؟ و چه خون هایی را به ناحق ریختید؟ و چه پرده نشینانی را از پرده بیرون افکندید؟ و چه خانواده ای را از زینت و زیور عریان گردانیدید؟ و چه اموالی را به غارت بردید؟ و چه کسی را کشتید که بعد از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) هیچ کس به پایه او نمی رسید؟ رحم از دلهای شما برداشته شد. آگاه باشید که تنها حزب خداوند رستگارانند و حزب شیطان زیانکاران می باشند. سپس این اشعار را خواند:
برادرم را کشتید. وای بر مادرانتان باد! به زودی به آتشی گرفتار می شوید که شعله هایش زبانه می کشد. شما خونی را پایمال کردید که خدا و قرآن و پیامبر ریختنش را حرام کردند. شما را به آتش جهنم مژده می دهم. هر آینه شما فردای قیامت در ژرفای آتشی خواهید بود که شعله هایش برمی خیزد. من همواره بر برادرم خواهم گریست؛ بر بهترین کسی که بعد از پیامبر به زودی متولد می شود. آری این اشک چشم، هرگز انقطاع ندارد. این گریه هرگز پایان پذیر و خاموش شدنی نیست.
در این هنگام صدای گریه و ناله از مردم برخاست. زنها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهره های خویش را خراشیدند و سیلی به صورت زدند و فریاد «واویلا» و «واثبورا» بلند نمودند. مردها گریستند و موهای محاسن خود را کندند. هیچ موقعی دیده نشده که مردم کوفه بیش از آن روز، گریه کرده باشند.
در هفدهمین قسمت از وقایع نگاری عاشورا ابتدا سخنان فاطمه ی صغری و سپس سخنان ام کلثوم را از نظر می گذرانیم. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
دختر پاکان
زید بن موسی بن جعفر (علیه السلام) از پدران خود روایت می کند که فاطمه صغری پس از آن که از کربلا وارد کوفه شد، این خطبه را ایراد کرد:
سپاس خدای را به شماره ریگ ها و سنگ ها و هم وزن آنچه از روی زمین تا عرش اوست. او را ستایش می کنم و به او ایمان دارم و توکّلم به اوست و شهادت می دهم که خدا یکی است و شریکی برای او نیست و محمّد (صلوات الله علیه و آله و سلّم) بنده و پیغمبر اوست؛ و گواهی می دهم که فرزندان او را کنار فرات سربریدند، بی آنکه خونی از آنان طلبکار یا خونخواهی ای از او داشته باشند.
پروردگارا ! من به تو پناه می برم از این که بر تو دروغ و افترا ببندم یا برخلاف آنچه به پیغمبرت فرموده ای که از مردم برای وصی خود، علی بن ابیطالب (علیه السلام)، بیعت بگیرد، سخنی بگویم. همان علی که حقّش را غصب نمودند و او را بی گناه کشتند، چنانچه دیروز فرزند او را در سرزمین کربلا، جماعتی که به زبان مسلمان و در دل کافر بودند، کشتند. هلاکت بر آنان باد! خداوند ما را به کرامت خود بزرگ داشت و به واسطه محمّد (صلوات الله علیه و آله و سلّم) بر بسیاری از مردم خود برتری داد. شما ما را تکذیب و تکفیر نمودید و ریختن خون ما را مباح و جنگیدن با ما را حلال و غارت اموال ما را جایز دانستید! گویا ما از اسیران ترکستان و کابل بودیم! چنانچه دیروز جدّ ما را کشتید و هنوز خون ما در اثر کینه های دیرین شما از شمشیرهایتان می چکد. اکنون شما از ریختن خون و چپاول و غارت اموال ما خشنود نباشید، زیرا این مصائب پیش از این در کتاب خدا نوشته شده [و خدا بر آن آگاه بود] و این بر خداوند سهل و آسان است. بر آنچه از دستتان رفته است تأسف نخورید و بر آنچه پیش می آید خوشحال نباشید، تا اینکه از زیان ها ملول و افسرده نشوید و از منافع و سودها خشنود نباشید، زیرا خداوند حیله گران و گردنکشان را دوست نمی دارد!
همانا برای هر کسی همان است که بجا آورده و از پیش فرستاده است. وای بر شما! آیا به ما حسد می برید به چیزی که خداوند ما را به آن برتر داشته است؟ این فضل خداوند است و او صاحب فضلی بزرگ است و به هر که بخواهد عطا خواهد نمود و کسی را که خدا از نور خود بی بهره کند، در ظلمت و تاریکی فرو خواهد رفت …
چون خطابه فاطمه سغری (علیها سلام) به اینجا رسید، مردم با صدای بلند گریستند و گفتند: ای دختر پاکان و طیّبان! دلها و سینه های ما را آتش زدی و جگرهای ما را به آتش حزن و اندوه، سوزاندی؛ دیگر بس کن!
پس فاطمه (علیها سلام) ساکت شد.
سخنی دیگر از دختر پاکان (ام کلثوم)
راوی می گوید امّ کلثوم دختر امیرالمؤمنین (علیهما السلام) در حالی که صدایش به گریه بلند بود، از پشت پرده این خطبه را در آن روز قرائت کرد:
ای اهل کوفه! وای بر حال شما! چرا حسین (علیه السلام) را کوچک شمردید و او را کشتید و اموال او را به غارت بردید و زنان او را اسیر نمودید؟! آنگاه بر او گریه می کنید؟! وای بر شما، هلاکت و بدبختی بر شما باد! آیا می دانید چه کار بزرگی مرتکب شدید؟ و چه جنایتی را به گردن گرفتید؟ و چه خون هایی را به ناحق ریختید؟ و چه پرده نشینانی را از پرده بیرون افکندید؟ و چه خانواده ای را از زینت و زیور عریان گردانیدید؟ و چه اموالی را به غارت بردید؟ و چه کسی را کشتید که بعد از رسول خدا (صلوات الله علیه و آله و سلّم) هیچ کس به پایه او نمی رسید؟ رحم از دلهای شما برداشته شد. آگاه باشید که تنها حزب خداوند رستگارانند و حزب شیطان زیانکاران می باشند. سپس این اشعار را خواند:
برادرم را کشتید. وای بر مادرانتان باد! به زودی به آتشی گرفتار می شوید که شعله هایش زبانه می کشد. شما خونی را پایمال کردید که خدا و قرآن و پیامبر ریختنش را حرام کردند. شما را به آتش جهنم مژده می دهم. هر آینه شما فردای قیامت در ژرفای آتشی خواهید بود که شعله هایش برمی خیزد. من همواره بر برادرم خواهم گریست؛ بر بهترین کسی که بعد از پیامبر به زودی متولد می شود. آری این اشک چشم، هرگز انقطاع ندارد. این گریه هرگز پایان پذیر و خاموش شدنی نیست.
در این هنگام صدای گریه و ناله از مردم برخاست. زنها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهره های خویش را خراشیدند و سیلی به صورت زدند و فریاد «واویلا» و «واثبورا» بلند نمودند. مردها گریستند و موهای محاسن خود را کندند. هیچ موقعی دیده نشده که مردم کوفه بیش از آن روز، گریه کرده باشند.