در قسمت هجدهم از وقایع نگاری عاشورا به کاخ یزید می رویم و رفتارهای او را با خانواده ی امام حسین و حتی با اطرافیانش از نظر می گذرانیم. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
اقرار نامه خلیفه
پس از آن زنان و بازمندگان اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را درحالی که به ریسمان بسته شده بودند به مجلس یزید وارد نمودند. چون با آن حال در مقابل یزید ایستادند، علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: «یزید! تو را به خدا قسم میدهم چه گمان می بری به رسول خدا، اگر ما را با این حال ببیند؟!
یزید دستور داد ریسمان ها را بریدند. سپس سر امام حسین (علیه السلام) را در مقابل او نهادند. چون نگاه زینب (سلام الله علیها) به آن سر بریده افتاد، با صدای اندوهناکی که دل ها را میلرزاند گفت: ای حسین جان! ای حبیب رسول خدا! ای فرزند مکه و منا و ای فرزند فاطمه زهرا (سلام الله علیها)! ای فرزند دختر مصطفی (صلی الله علیه و آله)!
در این موقع زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود، برای امام حسین (علیه السلام) شروع به ندبه و ناله کرد و با صدای بلد می گفت: ای عزیز! ای سرور اهل بیت! ای فرزند محمد! ای امیر یتیمان! و ای امید پیر زنان و یتیمان! ای کشته فرزندان زنا! وهر کس صدای او را شنید گریه کرد.
پس از آن یزید چوب خیزران طلبید و به لب و دندان حسین (علیه السلام) زد. ابوبرزه اسلمی به جانب او متوجه شد و گفت: وای بر تو ای یزید! آیا چوب به دندان حسین فرزند فاطمه (علیهما السلام) می زنی!؟ من شهادت می دهم به اینکه دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لب و دندان های او و برادرش حسن (علیهما السلام) را می بوسید و می فرمود: شما دو نفر سید جوانان اهل بهشتید و خدا بکشد و لعنت کند، کشندگان شما را و جهنم را که جایگاه بدی است برای آنان آماده سازد.
سپس شروع به خواندن این اشعار کرد:
(لیت اشیاخی ببدر شهدوا ) (جزع الخزرج من وقع الاسل)
ای کاش بزرگان طایفه من که در جنگ بدر کشته شدند، می بودند و می دیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیر زدن ما به جزع آمده اند و می نالند.
(فاهلّوا و استهلّوا فرحا) (ثمّ قالوا یا یزید لاتشل)
تا از دیدن این منظره، فریاد خوشحالی آنان بلند شود پس برخیزند و پایکوبی کنند و بگویند ای یزید دست مریزاد.
(قد قتلنا القوم من ساداتهم) (وعدلناه ببدر فاعتدل)
ما بزرگان بنی هاشم و سادات آنان را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم و انتقام بدر را گرفتیم، این روز در مقابل آن روز قرار گرفت.
(لعبت هاشم بالملک فلا ) (خبر جاء و لا وحی نزل)
بنی هاشم مدتی با سلطنت بازی کرد، وگرنه، نه خبری از رسالت بود و نه وحی نازل شده.
(لست من خندف ان لم انتقم ) (من بنی احمد ما کان فعل )
من از فرزندان خندف نباشم، اگر از فرزندان احمد انتقام کارهای او را نگیرم. آیا این اقرار نامه خلیفه رسول خداست؟
سُم الاغ
از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت شده که فرمود: یزید مجلس میگساری ترتیب می داد و سر مبارک پدرم را در مقابل خود می گذاشت و به میخوارگی می پرداخت. روزی سفیر پادشاه روم در مجلس یزید حضور داشت، پرسید: ای پادشاه عـرب این سر کیست که این گونه از مرگ او شادمانی؟
یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: چون به نزد پادشاه روم برگردم از هر چه دیده ام از من مـی پرسد، می خواهم داستان این سر را بیان کنم، تا در شادی تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی ابن ابیطالب (علیهما السلام) است.
نصرانی گفت: مادرش کیست؟
یزید گفت: فاطـمه دخـتر رسـول خـدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
نصرانی گفت: نفرین بر تو و بر دین تو که دین من بهتر از دین تو است! زیرا میان من و حضرت داود پدران بسـیاری فاصله است، نصاری مرا بزرگ می شمارند و خاک زیر پای مرا به تبرک می گیرند! شما پسر دختر پیامـبر خـود را می کـشید، با این که میان شما و پیامبرتان بیش از یک مادر فاصله نیست! سپس گفت: یـزید، داسـتان کلیسـای حافر را شنیـده ای؟
یزید گفـت بگو تا بشنوم.
نصرانی گفت: در میان دریا جزیره ای است. در آن جزیره کلیسایی است به نام کلیسای حافر، در محراب آن حـلقه ای آویزان است و در آن حلقه سُم دراز گوشی در حریر پیچیده شده است که نصاری گمان می کنند سم دراز گوش حضرت عیسی (علیه السلام) اسـت. هر سال جمعیت انبوهی برای زیارت به آنجا می روند و گرد آن حلقه طواف می کنند و آن را می بوسند و حاجات خود را از خدا می خواهند. این رفتار مسیحیان است نسبت به سم دراز گوش عیسی بن مریم! ولی شما پسر دختر پیامبر خود را می کشید و اینگونه شادمانی می کنید؟!
یزید گفت: این نصرانی را بکشید، تا مرا در کشورش رسوا نسازد.
وقتی که نصرانی مطمئن شد که یزید قصـد کـشتن او را دارد، گفت: یزید بدان که دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم و به من فرمود تو اهل بهشتی! از سخن آن حضرت در شگفت شدم که چگونه پیامبر اسلام، من نصرانی را نوید بهشت می دهد؟! اکنون شهادت می دهم که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد و محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده اوست.
سپس از جای پرید و سر حسیـن (علیه السلام) را به سینه چسبانید و بوسید و گریه کرد تا کشته شد.
در قسمت هجدهم از وقایع نگاری عاشورا به کاخ یزید می رویم و رفتارهای او را با خانواده ی امام حسین و حتی با اطرافیانش از نظر می گذرانیم. برگرفته از کتاب لهوف سیدبن طاووس
اقرار نامه خلیفه
پس از آن زنان و بازمندگان اهل بیت امام حسین (علیه السلام) را درحالی که به ریسمان بسته شده بودند به مجلس یزید وارد نمودند. چون با آن حال در مقابل یزید ایستادند، علی بن الحسین (علیه السلام) فرمود: «یزید! تو را به خدا قسم میدهم چه گمان می بری به رسول خدا، اگر ما را با این حال ببیند؟!
یزید دستور داد ریسمان ها را بریدند. سپس سر امام حسین (علیه السلام) را در مقابل او نهادند. چون نگاه زینب (سلام الله علیها) به آن سر بریده افتاد، با صدای اندوهناکی که دل ها را میلرزاند گفت: ای حسین جان! ای حبیب رسول خدا! ای فرزند مکه و منا و ای فرزند فاطمه زهرا (سلام الله علیها)! ای فرزند دختر مصطفی (صلی الله علیه و آله)!
در این موقع زنی از بنی هاشم که در خانه یزید بود، برای امام حسین (علیه السلام) شروع به ندبه و ناله کرد و با صدای بلد می گفت: ای عزیز! ای سرور اهل بیت! ای فرزند محمد! ای امیر یتیمان! و ای امید پیر زنان و یتیمان! ای کشته فرزندان زنا! وهر کس صدای او را شنید گریه کرد.
پس از آن یزید چوب خیزران طلبید و به لب و دندان حسین (علیه السلام) زد. ابوبرزه اسلمی به جانب او متوجه شد و گفت: وای بر تو ای یزید! آیا چوب به دندان حسین فرزند فاطمه (علیهما السلام) می زنی!؟ من شهادت می دهم به اینکه دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) لب و دندان های او و برادرش حسن (علیهما السلام) را می بوسید و می فرمود: شما دو نفر سید جوانان اهل بهشتید و خدا بکشد و لعنت کند، کشندگان شما را و جهنم را که جایگاه بدی است برای آنان آماده سازد.
سپس شروع به خواندن این اشعار کرد:
(لیت اشیاخی ببدر شهدوا ) (جزع الخزرج من وقع الاسل)
ای کاش بزرگان طایفه من که در جنگ بدر کشته شدند، می بودند و می دیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیر زدن ما به جزع آمده اند و می نالند.
(فاهلّوا و استهلّوا فرحا) (ثمّ قالوا یا یزید لاتشل)
تا از دیدن این منظره، فریاد خوشحالی آنان بلند شود پس برخیزند و پایکوبی کنند و بگویند ای یزید دست مریزاد.
(قد قتلنا القوم من ساداتهم) (وعدلناه ببدر فاعتدل)
ما بزرگان بنی هاشم و سادات آنان را کشتیم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتیم و انتقام بدر را گرفتیم، این روز در مقابل آن روز قرار گرفت.
(لعبت هاشم بالملک فلا ) (خبر جاء و لا وحی نزل)
بنی هاشم مدتی با سلطنت بازی کرد، وگرنه، نه خبری از رسالت بود و نه وحی نازل شده.
(لست من خندف ان لم انتقم ) (من بنی احمد ما کان فعل )
من از فرزندان خندف نباشم، اگر از فرزندان احمد انتقام کارهای او را نگیرم. آیا این اقرار نامه خلیفه رسول خداست؟
سُم الاغ
از امام زین العابدین (علیه السلام) روایت شده که فرمود: یزید مجلس میگساری ترتیب می داد و سر مبارک پدرم را در مقابل خود می گذاشت و به میخوارگی می پرداخت. روزی سفیر پادشاه روم در مجلس یزید حضور داشت، پرسید: ای پادشاه عـرب این سر کیست که این گونه از مرگ او شادمانی؟
یزید گفت: تو را با این سر چه کار؟ گفت: چون به نزد پادشاه روم برگردم از هر چه دیده ام از من مـی پرسد، می خواهم داستان این سر را بیان کنم، تا در شادی تو شریک باشد.
یزید گفت: این سر حسین بن علی ابن ابیطالب (علیهما السلام) است.
نصرانی گفت: مادرش کیست؟
یزید گفت: فاطـمه دخـتر رسـول خـدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
نصرانی گفت: نفرین بر تو و بر دین تو که دین من بهتر از دین تو است! زیرا میان من و حضرت داود پدران بسـیاری فاصله است، نصاری مرا بزرگ می شمارند و خاک زیر پای مرا به تبرک می گیرند! شما پسر دختر پیامـبر خـود را می کـشید، با این که میان شما و پیامبرتان بیش از یک مادر فاصله نیست! سپس گفت: یـزید، داسـتان کلیسـای حافر را شنیـده ای؟
یزید گفـت بگو تا بشنوم.
نصرانی گفت: در میان دریا جزیره ای است. در آن جزیره کلیسایی است به نام کلیسای حافر، در محراب آن حـلقه ای آویزان است و در آن حلقه سُم دراز گوشی در حریر پیچیده شده است که نصاری گمان می کنند سم دراز گوش حضرت عیسی (علیه السلام) اسـت. هر سال جمعیت انبوهی برای زیارت به آنجا می روند و گرد آن حلقه طواف می کنند و آن را می بوسند و حاجات خود را از خدا می خواهند. این رفتار مسیحیان است نسبت به سم دراز گوش عیسی بن مریم! ولی شما پسر دختر پیامبر خود را می کشید و اینگونه شادمانی می کنید؟!
یزید گفت: این نصرانی را بکشید، تا مرا در کشورش رسوا نسازد.
وقتی که نصرانی مطمئن شد که یزید قصـد کـشتن او را دارد، گفت: یزید بدان که دیشب پیامبر شما را در خواب دیدم و به من فرمود تو اهل بهشتی! از سخن آن حضرت در شگفت شدم که چگونه پیامبر اسلام، من نصرانی را نوید بهشت می دهد؟! اکنون شهادت می دهم که خدایی جز خدای یکتا وجود ندارد و محمد (صلی الله علیه و آله) فرستاده اوست.
سپس از جای پرید و سر حسیـن (علیه السلام) را به سینه چسبانید و بوسید و گریه کرد تا کشته شد.