- ولادت امیرالمومنین علیه السلام
- بازدید: 9
قضاوت های حضرت علی
- ولادت امیرالمومنین علیه السلام
- بازدید: 9
بعضی از قضاوت های حضرت علی در محکومیت خطاکار چنان ظرافتی دارد که هر شاهدی را به تحسین وا می دارد، در این مطلب سه داستان از قضاوت های ایشان را می خوانید.
تقسیم هفده شتر
در عصر خلافت حضرت علی علیه السلام سه نفر به طور مشترک ، مالک هفده شتر بودند.
یکی از آنها مالک نصف آنها بود و دومی ، صاحب ثلث آنها بود و سومی ، صاحب یک نهم آنها بود و می خواستند به گونه ای تقسیم کنند که هیچ کدام از شترها کشته نشوند.
برای این کار، راهی نیا فتند. لذا به حضور امام علی علیه السلام آمدند و موضوع را بازگو کردند .
آن حضرت برای رفع نزاع آنها ، یک شتر از شتران خود را بر آنها افزود ، هجده شتر شدند. نصف آنها (نه شتر) را به صاحب نصف ، ثلث آنها (شش شتر) را به صاحب ثلث ، و یک نهم آنها (دو شتر) را به صاحب یک نهم داد. به این ترتیب ، علی علیه السلام هفده شتر را بین آنها تقسیم فرمودند و شتر خود را برداشت و به بیت المال برگرداند و آنها ، راضی از محضر علی علیه السلام بیرون آمدند.
قضاوت امیرالمومنین درباره ی مادر و پسر
در زمان خلافت عمر، جوانی نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر میداد که : خدایا! بین من و مادرم حکم کن. عمر از او پرسید: مگر مادرت چه کرده است؟ چرا درباره او شکایت میکنی؟ جوان پاسخ داد: مادرم نُه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده. اکنون که بزرگ شدهام و خوب و بد را تشخیص میدهم، مرا طرد کرده و میگوید: تو فرزند من نیستی! حال آنکه او مادر من و…. من فرزند او هستم.
عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علّت اظهارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.
عمر از جوان خواست تا ادّعایش را مطرح نماید. جوان گفتههای خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر اوست. عمر به زن گفت: شما در جواب چه میگویید؟ زن پاسخ داد: خدا را شاهد میگیرم و به پیغمبر(ص) سوگند یاد میکنم که این پسر را نمیشناسم. او با چنین ادّعایی میخواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بیآبرو سازد. من زنی از خاندان قریشم و تا به حال شوهر نکردهام و هنوز باکرهام. در چنین حالتی چگونه ممکن است، او فرزند من باشد؟ عمر پرسید: آیا شاهد داری؟ زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند. آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ میگوید و نیز گواهی دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.
عمر دستور داد که پسر را زندانی کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتری، مجازات گردد. مأموران در حالی که پسر را به سوی زندان میبردند، با حضرت علی(ع) برخورد نمودند، پسر فریاد زد: یا علی! به دادم برس؛ زیرا به من ظلم شده و شرح حال خود را بیان کرد. حضرت فرمود: «او را نزد عمر برگردانید.» چون بازگردانده شد، عمر گفت: من دستور زندان داده بودم. برای چه او را آوردید؟ گفتند: علی(ع) دستور داد برگردانید و ما از شما مکرّر شنیدهایم که با دستور علیّ بن ابی طالب(ع) مخالفت نکنید. در این وقت حضرت علی(ع) وارد شد و دستور داد مادر جوان را احضار کنند و او را آوردند. آنگاه حضرت به پسر فرمود: «ادّعای خود را بیان کن.» جوان دوباره تمام شرح حالش را بیان نمود. علی(ع) رو به عمر کرد و گفت: «آیا مایلی من درباره این دو نفر قضاوت کنم؟» عمر گفت: سبحان الله! چگونه مایل نباشم و حال آنکه از رسول خدا(ص) شنیدهام که فرمود: «علیّ بن ابی طالب(ع) از همه شما داناتر است.» حضرت به زن فرمود: «درباره ادّعای خود شاهد داری؟» گفت: بلی! چهل شاهد دارم که همگی حاضرند. در این وقت شاهدان جلو آمدند و مانند دفعه پیش گواهی دادند. علی(ع) فرمود: «طبق رضای خداوند حکم میکنم. همان حکمی که رسول خدا(ص) به من آموخته است.» سپس به زن فرمود: «آیا در کارهای خود سرپرست و صاحب اختیار داری؟» زن پاسخ داد: بلی! این چهار نفر، برادران من هستند و در مورد من اختیار دارند. آنگاه حضرت به برادران زن فرمود: «آیا درباره خود به من اجازه و اختیار میدهید؟» گفتند: بلی! شما درباره ما صاحب اختیار هستید. حضرت فرمود: «به شهادت خدای بزرگ و شهادت تمامی مردم که در این وقت در مجلس حاضرند، این زن را به عقد ازدواج این پسر درآوردم و به مهریه چهارصد درهم وجه نقد که خود آن را میپردازم.» سپس به قنبر فرمود: «سریعاً چهارصد درهم حاضر کن.» قنبر چهارصد درهم آورد. حضرت تمام پولها را در دست جوان ریخت. فرمود: «این پولها را بگیر و در دامن زنت بریز و دست او را بگیر و ببر و دیگر نزد ما برنگرد؛ مگر آنکه آثار عروسی در تو باشد، یعنی غسل کرده برگردی.» پسر از جای خود حرکت کرد و پولها را در دامن زن ریخت و گفت: برخیز! برویم. در این هنگام زن فریاد زد: النّار! النّار! ای پسر عموی پیغمبر آیا میخواهی مرا همسر پسرم قرار بدهی؟! به خدا قسم! این جوان فرزند من است. برادرانم مرا به شخصی شوهر دادند که پدرش غلام آزاد شدهای بود، این پسر را من از او آوردهام. وقتی بچّه بزرگ شد، به من گفتند: فرزند بودن او را انکار کن و من هم طبق دستور برادرانم، چنین عملی را انجام دادم، ولی اکنون اعتراف میکنم که او فرزند من است. دلم از مهر و علاقه او لبریز است. مادر دست پسر را گرفت و از محکمه بیرون رفتند. عمر گفت: اگر علی نبود من هلاک شده بودم.
قضاوت ظریف در محکومیت طمعکار
مردی به نام حامد در عصر خلافت حضرت علی علی السلام در آستانه مرگ به حمید هزار دینار داد و به او وصیت کرد که پس از مرگ من ، آنچه را دوست می داری ، صدقه بده و بقیه را برای خودت بردار.
حامد از دنیا رفت .حمید از آن هزار دینار ، صد دینار صدقه داد و بقیه (نهصد دینار) را برای خودش برداشت.
وارثان وصیت کننده ، به حامد گفتند: پانصد دینار را صدقه بده و پانصد دینار را برای خود بردار؛ ولی او این پیشنهاد را نپذیرفت و همین ، باعث اختلاف و نزاع آنها شد . لذا برای داوری به محضر حضرت علی علیه السلام رسیدند و ماجرا را به عرض وی رساندند.
حضرت علی علیه السلام به حمید فرمودند: (( وارثان وصیت کننده ، پیشنهاد خوبی کرده اند . آن را بپذیر)).
او بر اثر طمع ، پیشنهاد آنها نپذیرفت . حضرت علی علیه السلام به او فرمودند: ((وصیت کننده به تو وصیت کرده که آنچه را دوست داری ، صدقه بدهی . تو نهصد دینار را دوست داری . بنا بر این ، باید همان (نهصد دینار) را صدقه بدهی و بقیه را که صد دینار است ، برای خودت برداری.))
همه از این قضاوت عاقلانه حضرت خوشحال شدند و مجلس را ترک کردند.
منبع : بحارالانوار،ج104،ص412-کتاب قضاوتهای حضرت علی(ع)نوشته ی محمد محمدی اشتهاردی.
منبع : ناسخ التواریخ ،ج5،ص63-ثمرات الانوار،ص102-کتاب قضاوتهای حضرت علی(ع)نوشته ی محمد محمدی اشتهاردی.
منبع : ماهنامه موعود شماره 118